دختر ۳۷ سالهزندگیمان را تباه کرد

بازدید:۲۶۰ صد آنلاین | مادری خسته و دلشکسته با مراجعه به کلانتری نواب صفوی مشهد، از رنجهای سالها زندگی و ناسازگاری دختر بزرگش «بهناز» سخن گفت؛ دختری که پس از دو ازدواج ناموفق و بازگشت به خانه پدری، به جای آرامش، با خشم و فحاشی روزهای خانواده را تلخ کرده است. این پرونده با ورود

بازدید:۲۶۰
صد آنلاین | مادری خسته و دلشکسته با مراجعه به کلانتری نواب صفوی مشهد، از رنجهای سالها زندگی و ناسازگاری دختر بزرگش «بهناز» سخن گفت؛ دختری که پس از دو ازدواج ناموفق و بازگشت به خانه پدری، به جای آرامش، با خشم و فحاشی روزهای خانواده را تلخ کرده است. این پرونده با ورود دایره مددکاری اجتماعی در حال پیگیری است.
به گزارش صد آنلاین ، من مادرم… مادری که سالها بار زندگی را بر دوش کشیده است. سه فرزند دارم؛ هرسه را با خون دل، زحمت و بیخوابی بزرگ کردهام. اما امروز که پا به میانسالی گذاشتهام، خستهتر از همیشهام؛ نه از گذر عمر، بلکه از زخمی که دختر بزرگم «بهناز» بر دل من نشانده است.
«بهناز» ۳۷ ساله است؛ دختر اولم، چشم و چراغ خانه. روزی که دنیا آمد، گمان میکردم فرشتهای به خانهام آمده است. سالها دل به لبخندهای کودکانهاش خوش بودم، اما روزگار مسیر دیگری برایمان رقم زد.
بهناز دوبار ازدواج کرد؛ بار نخست با مردی گرفتار اعتیاد، که سرانجامش جدایی و اشکهای شبانه بود. بار دوم، به امید خوشبختی دوباره پای سفره عقد نشست، اما این بار فقر و تنگدستی، زندگیاش را به بنبست رساند و باز هم به خانه من برگشت؛ خستهتر و بیاعتمادتر از پیش.
گمان میکردم خانه مادری مرهمی بر زخمهایش باشد، اما اشتباه کردم. بهناز آرام نگرفت. کمکم زبانش تند شد، کارش به جایی رسید که به من ــ مادری که همه زندگیام را برایش گذاشتم ــ ناسزا میگوید. هر روز صدای درگیریهایش، دیوارهای خانه را پر میکند؛ به برادرانش توهین میکند و خانه را به میدان جنگ بدل کرده است.
دیگر آرامشی برای ما باقی نمانده است. هربار که صدایش بلند میشود، قلبم میلرزد. من سالها برای فرزندانم رنج کشیدم؛ بارها گرسنه خوابیدم تا آنها سیر باشند. حالا انتظار داشتم در این سنین، طعم آرامش را بچشم؛ اما رؤیاهایم با رفتارهای دختر بزرگم به آتش کشیده شده است.
بارها با او صحبت کردهام، نصیحت کردهام، از در مهربانی و سختگیری وارد شدم… اما هیچکدام سودی نداشت. گاهی فکر میکنم او هنوز زخمی عمیق از زندگی بر دل دارد و این زخم را بر ما میزند. ولی دیگر توان ادامه دادن ندارم؛ تنم خسته است و دلم شکسته.
به کلانتری آمدم، با مرجوعه قضایی در دست؛ نه از سر کینه مادری، بلکه از سر درماندگی. من نمیخواهم دخترم را از دست بدهم، اما نمیتوانم بار سنگین ناسازگاریهایش را بیشتر تحمل کنم. هر شب با خودم میپرسم: «کجای راه را اشتباه رفتم؟ چرا فرشته زندگیام به اینجا رسید؟
من هنوز بهناز را دوست دارم، هنوز برایش دعا میکنم؛ اما فریادهایش روح مرا فرسوده است. حالا تنها دست به دعا برداشتهام و میگویم: «خدایا! من دیگر از دست او خستهام…
با راهنماییهای سرگرد احسان سبکبار، رئیس کلانتری نواب صفوی مشهد، اقدامات مشاورهای و دعوت از «بهناز» در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شده است./رکنا
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0