نطفه جنایت ۱۳۱۲؛ جانیِ بیرحمِ بروجردی پس از تجاوز کودکان مهاجر را مثله شده غرق میکرد

شایانیوز- آن روزها که شهر هنوز از نورِ چراغها و بویِ نانِ تازه پر بود، سایهای ترسناک از آن سوی رودخانهها و کوچهها آرام آرام بزرگ شد. اصغر قاتل نه یک شایعه بود، نه افسانه — او جسمی واقعی با دستهایی بود که دُردانههای کودکی را از هم پاره کرد.اصغر قاتل را میتوان اولین قاتل
شایانیوز- آن روزها که شهر هنوز از نورِ چراغها و بویِ نانِ تازه پر بود، سایهای ترسناک از آن سوی رودخانهها و کوچهها آرام آرام بزرگ شد. اصغر قاتل نه یک شایعه بود، نه افسانه — او جسمی واقعی با دستهایی بود که دُردانههای کودکی را از هم پاره کرد.اصغر قاتل را میتوان اولین قاتل زنجیرهای تاریخ ایران بدانیم. تعداد قتلهایش قبل شمارش نیست.
تولد در سایهٔ سابقهٔ بدنامی
اصغر در خانوادهای از بروجرد به دنیا آمد که شهرت بدشان زبانزد بود. مسیر او به قول خودش همان راهِ گذشته را ادامه داد؛ اینکه بگوئیم سرنوشتش از تولدش نامعلوم بود، اغراق نیست. نوجوان که شد، از سرِ شرمندگی و بدنامی به عراق مهاجرت کرد و آنجا در آجیلفروشیِ برادرش کار را شروع کرد — و همانجا اولین نشانههای وحشتناکِ او رخ نمود.
قتلها در عراق — آغازِ بیپایان
اصغر بعدها گفت در عراق دست به قتل زده و آنجا ۲۵ نفر را کشته است. او خودش هم اعتراف میکند که بعضی قتلها را «خاطره» ندارد؛ یعنی کارهایش چنان خارج از کنترل شده بود که حتی او هم شمارش را بلد نبود. جملهاش سرد و بیهیجان است: «تصمیم گرفتم به کودکی که تجاوز میکنم سرش را ببرم و در رودخانه غرق کنم تا هیچ رد و نشانی از آن نماند.» این جمله، ستونِ پلیدیِ فکرش را نشان میدهد — برنامهریزی برای محو هر ردی از جنایت.
بازگشت به ایران و شکارِ آسانِ کودکانِ مهاجر
برای فرار از دست پلیس به ایران برگشت. در کاروانسراها دورهگرد شد و دوباره همان الگو: کودکانِ بیسرپرست و پسرانِ شهرستانی که برای کار به تهران آمده بودند، طعمهاش شدند. چرا؟ چون خانوادهها اغلب پیگیری نمیکردند و کودکانی که گم میشدند، در هیاهوی شهر گم و گور میماندند. در مدت کوتاهی بیش از هشت پسر کشته شدند و جنازههای مثلهشدهشان یکی پس از دیگری در جنوب تهران رها شد — هر جنازه، یک فریاد خاموش در دل شهر.
کشفِ اجساد و دردناکترین سرنخها
ماموران، برای یافتنِ جسدها، مقنیها (چاهکنها) را اجیر کردند تا زمین و جویها را بکاوند. در حین جستوجو، کسی پیتِ حلبیای را حمل میکرد و خود را بامیهفروش معرفی نمود — همزمان جسدِ کودکی در همان حوالی کشف شد. این نشانهها یکی پس از دیگری گره را باز کردند و شهر فهمید که یک هیولا در بینِشان سرگردان است.
بازداشت در حوالی شازده عبدالعظیم — گره کور گشوده میشود
چند روز بعد، اصغر در حوالی شازده عبدالعظیم دستگیر شد. با دستگیریاش، رازِ قتلهای نوجوانان به تدریج روشن شد. در اعترافاتش باز هم با لحنی سرد گفت: «اینها یک عده بیپدر و مادر هستند که وقتی بزرگ شدند، دزد میشوند. اینها دشمن مملکت هستند. در خارج که بودم افراد زیادی را کشتم و برای نجات ایران قتلهایم را ادامه دادم.» این نوع نگاه، ترکیبی از بیرحمی و توجیهِ جنایت است — انگار که خودش داورِ زندگی و مرگ دیگران بوده.
صحنهٔ آخر: اعدامی که همه تلخترین نمایش را دیدند
اعدامِ اصغر یکی از پرتماشاگرترین اعدامهای تاریخ بود. روزنامهٔ «تجدد ایران» نوشته بود که جمعیت آنقدر زیاد بود که میدان سپاه تا خیابانهای اطراف مملو از مردم شده بود. آدمها آمدند تا ببینند عدالت چگونه چهرهٔ وحشت را محاکمه میکند — یا شاید آمده بودند تا با دیدنِ پایانِ یک هیولا، آرام شوند. سوسن سیرجانی، روزنامهنگار و محقق تاریخی، با یافتنِ اسناد تازه کتابِ «پرترهٔ یک آدمکش» را دربارهٔ ظهور و سقوطِ اصغر نوشته که توسط نشر ثالث منتشر شده است.
پایان — چرا باید بخوانیم؟
این پرونده بیش از آنکه صرفاً روایت یک جنایت باشد، آیینهایست از زخمهای اجتماعی: بیپناهی کودکانِ مهاجر، ضعفِ پیگیری خانوادهها، و شهرتِ سیاهِ سابقهها که میتواند آدمی را تا لبهٔ تباهی هل دهد. داستانِ اصغر قاتل را بیپرده و بیافزوده بازگو کردم تا خواننده هم ترس را حس کند و هم به پرسشهایی که جامعه باید به آنها پاسخ دهد فکر کند.
مسئولیت این خبر با سایت منبع و جالبتر در قبال آن مسئولیتی ندارد. خواهشمندیم در صورت وجود هرگونه مشکل در محتوای آن، در نظرات همین خبر گزارش دهید تا اصلاح گردد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0