کد خبر : 352615
تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴ - ۲۳:۰۶

وقتی سهراب سپهری از نیویورک فرار کرد

وقتی سهراب سپهری از نیویورک فرار کرد

باشگاه خبرنگاران جوان – سهراب سپهری از آن دسته شاعرانی است که هر بار سخن از سادگی، طبیعت و زیستن بی‌نقاب به میان می‌آید، نامش ناگزیر بر زبان می‌نشیند. شعر او آرام و روشن است، درست مانند نوری که از برگ درخت می‌گذرد.  بهرام پروین‌گنابادی، شاعر و پژوهشگر، در گفت‌وگویی تازه با خبرگزاری فارس، از همین

باشگاه خبرنگاران جوان – سهراب سپهری از آن دسته شاعرانی است که هر بار سخن از سادگی، طبیعت و زیستن بی‌نقاب به میان می‌آید، نامش ناگزیر بر زبان می‌نشیند. شعر او آرام و روشن است، درست مانند نوری که از برگ درخت می‌گذرد. 

بهرام پروین‌گنابادی، شاعر و پژوهشگر، در گفت‌وگویی تازه با خبرگزاری فارس، از همین «سادگی شاعرانه» سخن گفته و آن را حاصل یک‌رنگی سهراب با خود و جهان پیرامونش می‌داند. 

زادروزش بهانه‌ای برای بازخوانی آثارش شده است و شاید وقت آن باشد بار دیگر بپرسیم: چرا سادگی سهراب هنوز پیچیده‌ترین راز شعر معاصر ماست؟

بهرام پروین‌گنابادی ابتدا در پاسخ به پرسشی درباره «سادگی شعر سهراب» گفت: سادگی سهراب در واقع محصول یک‌رنگی او با خودش، جامعه‌اش، شعر و نقاشی و طبیعت است. من چندان متوجه این تعبیر نمی‌شوم که پیچیدگی ذهنی یا درونی چگونه می‌تواند به سادگی منجر شود، اما آنچه از آثار سهراب به‌ویژه از گفته‌هایش در کتاب «اتاق آبی» و نیز از شعر‌های او در دفتر‌های نخست «هشت کتاب» برمی‌آید، نشان می‌دهد شعر سهراب بسیار ساده است و این سادگی به گمان من حاصل یک‌رنگی او و نزدیکی‌اش با طبیعت انسانی است.

وی افزود: آن عرفانی هم که سهراب از آن سخن می‌گوید و برخی در فرهنگ معاصر ما آن را نابهنگام می‌دانند، چنین نیست. آن عرفان نیز نوعی سادگی در اندیشه و رفتار و یکی شدن با طبیعت است. در واقع، عرفان سهراب محصول همان نگاهی است که او به طبیعت دارد و همدلی و همراهی‌ای که با آن برقرار می‌کند.

او ادامه داد:به گمان من، ساده گفتن در شعر سهراب همان چیزی است که قدما آن را سهل و ممتنع می‌نامیدند. این نوع سادگی محصول ذهنی فرهیخته، تسلط به زبان، موضوع و زیستن با مفاهیم است. هرچقدر شاعر با مضمونی که درباره‌اش می‌نویسد زندگی کرده باشد، نتیجه کارش چه در شعر و چه در نثر، سادگی‌ای بی‌پیرایه، دقیق و دلنشین خواهد بود. به همین دلیل است که در شعر «صدای پای آب»، شما این لطافت و سادگی را می‌بینید؛ سادگی‌ای که حاصل زندگی کردن سهراب با طبیعت است.

پروین‌گنابادی تأکید کرد: در رفتار سهراب در سراسر زندگی‌اش نیز می‌بینیم که بیرون از طبیعت خود زندگی نمی‌کند. در «اتاق آبی» می‌خوانیم که مدرسه را دوست نداشت؛ نه خود مدرسه، بلکه هیاهوی آن را. در شب‌های اول نمایشگاه‌هایش شرکت نمی‌کرد، چون از هیاهو خوشش نمی‌آمد. حتی درباره نیویورک هم می‌گوید: «اینجا جایی است پیشرفته که باید دید، اما من در این شهر صدای پرنده نشنیدم.» او طبیعت را دوست داشت و از شلوغی می‌گریخت.

وی در ادامه با اشاره به خاطره‌ای نقل‌شده از حسن کامشاد گفت: مرحوم کامشاد در کتاب «حدیث نفس» نقل می‌کند که استادی از دانشگاه هاروارد برای گفت‌و‌گو با چند شاعر ایرانی از جمله شاملو، اخوان، فروغ، محمود مشرف آزاد تهران و سهراب به ایران آمده بود. در آن گفت‌وگوها، سهراب در تمام طول نشست شاید بیش از یک یا دو جمله نگفته بود. کامشاد می‌گوید روز اول یا دوم، سهراب گفت: «اگر ممکن است من بروم، چون نمی‌توانم این شلوغی را تحمل کنم.» او جمع را ترک کرد. این همان سهرابی است که در شعرش از تنهایی و طبیعت سخن می‌گوید و در زندگی‌اش نیز دقیقاً همان گونه می‌زیست؛ ساده، بی‌نقاب و صادق، درست مانند عرفان خراسان که به طبیعت انسانی نزدیک است.

این پژوهشگر در پاسخ به پرسشی درباره جایگاه سهراب در میان شاعران معاصر، چون نیما، فروغ و اخوان گفت: اگر موافق باشیم که در شعر نیما، فروغ و اخوان نگاهی انسان‌گرایانه وجود دارد، باید گفت در سهراب نیز چنین نگاهی دیده می‌شود. اما تفاوت در این است که در شعر سهراب، این نگاه انسان‌گرایانه با نگاهی عرفانی و ارزش‌گذار به طبیعت همراه است. باید مراقب باشیم که عرفان سهراب را با عرفان کلاسیک خودمان نعل‌به‌نعل تطبیق ندهیم، هرچند شباهت‌های بسیاری دارند. هر دو انسانی را می‌خواهند که به طبیعت فطری خود نزدیک‌تر باشد و پدیده‌های جدید بر زیست انسانی‌اش تأثیری نگذارد.

وی افزود: نکته مهم دیگر این است که شعر معاصر ما، یا شعر مدرن ما، بسیار سیاست‌زده بود. گفتمان حاکم بر روشنفکران آن دوران به گونه‌ای بود که اگر کسی خارج از آن اندیشه می‌نوشت، طرد می‌شد. چنان‌که یکی از منتقدان تأثیرگذار آن زمان، سهراب را «بچه بودایی اشراف‌زاده» نامید؛ کسی که در برج عاج زندگی می‌کند. در حالی‌که اگر ما در روزگار معاصر انسان‌گرایی را وجه همت خود بدانیم، باید پذیرای اندیشه‌های گوناگون باشیم و این همان چیزی است که ما آن زمان نداشتیم. نبود این دموکراسی ادبی باعث شد شعر سهراب را گاه «عرفان نابهنگام» و گاه «برج‌نشینانه» بدانند.

او ادامه داد: در حالی‌که سهراب شاخه تازه‌ای در شعر معاصر ما آفرید. نگاهی که بر طبیعت بشری، انسان و عرفانی استوار بود که مخصوص خودش بود؛ عرفانی که البته بخشی از جامعه هم با آن همراه بود. بسیاری مثل او می‌اندیشیدند. این نگاه و عرفان، در شعر نیمایی و شعر مدرن ما جایگاه خود را دارد؛ و وقتی آن گفتمان سیاست‌زده به پایان رسید، شعر سهراب بیشتر میان مردم رفت، هرچند من خودم بخش‌های پایانی «هشت کتاب» را چندان نمی‌پسندم.

پروین‌گنابادی در بخش دیگری از گفت‌و‌گو با اشاره به وضعیت امروز گفت: به گمان من اگر سهراب در این دوره زندگی می‌کرد، فریادش بلندتر بود؛ فریاد دلی که «به اندازه یک ابر» می‌گیرد. دقت کنید که پس از این جمله می‌گوید: «وقتی می‌بینم دختری بالغ زیر کمیاب‌ترین نارون روی زمین فقه می‌خواند.» سهراب اساساً با سیاست که آن را «قطاری خالی» می‌دانست، میانه‌ای نداشت، زیرا سیاست باعث می‌شود انسان از طبیعت خود دور شود. در این شعر، او از قوانین و ساختار‌هایی سخن می‌گوید که دست و پای انسان را می‌بندند.

وی افزود: در همان شعر ادامه می‌دهد: «رفتم از پله مذهب بالا تا ته کوچه شک، تا هوای خنک استغنا.» اینجا به‌خوبی روشن می‌شود که از نظر سهراب، دو راه پیش روی انسان است: یکی پرسشگری مداوم و رفتن تا بن‌بست شک، و دیگری زیستن با دل و عشق. وقتی با دل زندگی می‌کنی، آنچه را که دوست داری می‌پذیری. مثل عرفایی که به اشراق و عشق باور دارند. در چنین زیستی، «هوای خنک استغنا» نصیبت می‌شود. این هوای خنک، همان استقلال و استغنای حاصل از زیست عارفانه سهراب است؛ زیستنی که بر پایه دل، طبیعت و عشق است، نه قوانین دست‌وپاگیر.

او ادامه داد: سهراب حتی در سفرش به نیویورک هم در نامه‌هایش نوشت که در آن شهر صدای پرنده نشنیده است. شهری که درخت ندارد، پرنده ندارد، و همین او را می‌آزارد. طبیعی است که کسی با آن روحیه، با جهان مدرن نمی‌تواند هم‌زیستی عمیقی داشته باشد. اگر امروز در دنیای دیجیتال زندگی می‌کرد، فریادش از جدایی انسان از طبیعت، بلندتر بود.

پروین‌گنابادی در بخش پایانی گفت‌و‌گو با اشاره به پیوند شعر و نقاشی در آثار سپهری گفت: مرحوم دکتر شایگان، که از دوستان سهراب بود، معتقد بود مبدأ شعر و نقاشی یکی است و آن، ارتباط سحرآمیز انسان با طبیعت است. او می‌گفت شعر سهراب طرح‌هایی از لحظات شاعرانه زیستن است و نقاشی‌هایش لبریز از شعر. این نگاه بسیار عمیق و درست است، زیرا پیوند میان شعر و نقاشی در آثار سهراب نتیجه همان زیستن سحرآمیز با طبیعت است.

وی افزود: سهراب در شعرهایش طرح‌هایی شاعرانه می‌آفریند، گویی نقاشی می‌کند، و در نقاشی‌هایش شعری جاری است. او از ابزار شعر در نقاشی و از ابزار نقاشی در شعر بهره می‌برد. مثلاً در شعر معروفش می‌گوید: «به سراغ من اگر می‌آیید/نرم و آهسته بیایید/مبادا که ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من.» این تصویر از چینی نازک تنهایی، تصویری شاعرانه و بسیار لطیف است. با اینکه سهراب از تصاویر پیچیده پرهیز می‌کند، اما همان تصاویر ساده در نهایت عمق و ظرافت، شاعرانه و هنرمندانه‌اند. این تصویرسازی‌ها برخاسته از همان نگاه هنرمندانه و همدلانه او به طبیعت است.

پروین‌گنابادی در پایان گفت: سهراب سپهری انسانی بود بی‌نقاب و صادق، که با دل و طبیعت زیست. او با هیچ چیز جز آنچه خود بود زندگی نکرد. شعرش، بازتاب همین زیستن است؛ شعری ساده، اما عمیق، که در پیوندی ناگسستنی با نقاشی، عرفان و انسانیت، تا امروز زنده مانده است.

منبع: فارس

منبع خبر


مسئولیت این خبر با سایت منبع و جالبتر در قبال آن مسئولیتی ندارد. خواهشمندیم در صورت وجود هرگونه مشکل در محتوای آن، در نظرات همین خبر گزارش دهید تا اصلاح گردد.

مطالب پیشنهادی از سراسر وب

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

کد امنیتی *

advanced-floating-content-close-btn
advanced-floating-content-close-btn

پنجره اخبار