نسل جدید دانشآموزان چه میخواهند!
باشگاه خبرنگاران جوان – با عجله وارد مدرسه میشویم، از میان صف، دوستمان را پیدا میکنیم که با پاهایش (به صورتی که دو برابر عرض شانههایش، گشوده شده است) برایمان جا گرفته است. خودمان را بین صف جا میدهیم و پشت دوستمان قرار میگیریم. صدای زنگ مدرسه به صدا درمیآید و میکروفون روشن میشود: «دانش

باشگاه خبرنگاران جوان – با عجله وارد مدرسه میشویم، از میان صف، دوستمان را پیدا میکنیم که با پاهایش (به صورتی که دو برابر عرض شانههایش، گشوده شده است) برایمان جا گرفته است. خودمان را بین صف جا میدهیم و پشت دوستمان قرار میگیریم. صدای زنگ مدرسه به صدا درمیآید و میکروفون روشن میشود: «دانش آموزان، صبحگاه را با دقت انجام دهید.»
ورزش با گروهی از بچهها آغاز میشود. در ابتدای صف، همه بچهها گویی به ورزشکاران حرفهای تبدیل شدهاند و موبهمو حرکات را انجام میدهند. اما هرچه به میانه صف نزدیک میشوی، از تعداد این ورزشکاران کاسته میشود؛ بچهها یکی در میان هر از گاهی کش و قوسی به کمرشان میدهند. اما در آخر صف، دنیا، دنیای دیگری است. کسی نه میبیند و نه صدای «یک، دو، سه، چهار» را میشنود. یکی در حال نوشتن تکالیفی است که از یاد برده، دیگری خاطرهای از مهمانی دیشب برای دوستش تعریف میکند و کمی بعد صدای خندهشان بلند میشود. یکی دیگر هم در گوشهای ایستاده و با بیحوصلگی به بقیه نگاه میکند.
بعد از اتمام ورزش صبحگاهی، صفها به سمت کلاسهای درس حرکت میکند. قدمهای محکم و یا خسته دانش آموزان به کلاس میرسد. پس از شروع درس، کمکم چشمها از تخته سیاه به ساعت خیره میمانند. صدای معلم بلند میشود: «کسی سوالی از درس نداره؟» غافل از اینکه تنها سوال مشترکی که در ذهن دانش آموزان میگذرد چنین است (چرا ساعت به کندی میگذرد؟). نفسمان را فرو میبریم و با تکان خوردن روی نیمکت، سعی میکنیم خستگی را از تن بیرون کنیم. برای اینکه حوصله مان بیشتر از این سر نرود، آرام به دوستمان چیزی میگوئیم و همان جمله کوتاه، تبدیل به مذاکرهای شیرین و دلچسب در میان درس میشود. اندکی بعد نگاه معلم روی ما میلغزد و صدایش شنیده میشود: «چرا انقدر حرف میزنید؟ بلند شو، جاتو با میز پشتی عوض کن!»
شکستخورده از مذاکره، بلند میشویم. حالا نگاهمان نه به تخته است و نه به ساعت، بلکه به دوستی دوخته شده که از او جدا افتادهایم. تکهای از کاغذ دفترمان را پاره میکنیم و مذاکره را با نامهنگاری و واسطهگری نیمکت بینمان ادامه میدهیم. با بلند شدن صدای زنگ تفریح که در راهروهای مدرسه میپیچد، کسی معطل نمیماند؛ همه به سمت حیاط روانه میشوند تا نفسی تازه کنند. این صحنهها یکی از پرتکرارترین و ماندگارترین لحظههایی است که هر دانشآموزی در ذهن دارد و نگارنده این گزارش نیز از این قاعده مستثنی نیست. اما مقصود، یادآوری خاطرات نیست؛ بلکه این بار، به جای توصیههای روانشناسان و متخصصان آموزشوپرورش، پای صحبتهای دانشآموزان نشستیم تا در روز دانشآموز، از «خانه دومشان» بگویند.
مدرسهای بدون استرس و با گوش شنوا
فاطمه، دانشآموز هنرستانی، اولین کسی بود که با او گفتوگو کردم. از او پرسیدم: «اگر بخواهی مدرسه را توصیف کنی، از چه صفتی استفاده میکنی؟» ابروهایش را درهم کشید و گفت: «استرس. این استرس فقط مربوط به زمان امتحان هم نیست؛ تمام زمان مدرسه برایم پر از اضطراب است. حتی اینکه کتابهامون جا نمونه یا تکالیف درست انجام شده باشند هم استرسزاست.»
هنگامی که صحبت از نبود آرامش در فضای مدرسه شد به یاد مقالهای افتادم که درباره یکی از عواملی که میتواند استرس مدرسه را از بین برده و یا کاهش دهد خوانده بودم. مقاله این عامل اثربخش را (معلممان) میدانست و میگفت، نقش معلمها در کاهش اضطراب دانش آموزان یکی از ابعاد حیاتی در ارتقای سلامت روانی و بهبود عملکرد تحصیلی آنان است. معلمها میتوانند با ایجاد محیطی آرام و حمایتگر، احساس امنیت روانی را در کلاس درس تقویت کنند اگر این احساس ناآرامی کنترل نشود نهتنها میتواند بر یادگیری و عملکرد تحصیلی اثر بگذارد، بلکه سلامت روان، روابط اجتماعی و حتی وضعیت جسمی فرد را نیز تحت تأثیر قرار میدهد.
برای لحظهای فکر کردم و پرسیدم اگر خود فاطمه روزی مدیریت مدرسهای را در اختیار داشته باشد، برای رفع این موضوع، مدرسه را چگونه اداره میکند؟ فاطمه در جواب گفت: «مدرسه رو به نحوی اداره میکردم که بسیار دوستانه و البته به صورت همزمان تمرکز بچهها روی درس باشه. متأسفانه به اهمیت درس خوندن در هنرستان کمتر توجه میشه. در مدرسه من در کنار اولویت قرار دادن درس خوندن، حرفهای دانشآموزان رو بدون قضاوت گوش میکردم و اجازه میدادم هر وقت که خواستن درباره مشکلاتشون حرف بزنن. باید به دانش آموزان، خصوصاً در سن من، حس شنیده شدن و مهم بودن داده بشه تا احساس آرامش کنند.»
با خودم فکر کردم نیاز به شنیده و دیده شدن در سنین نوجوانی یکی از مهمترین نیازهایی است که دانش آموزان نوجوان احساس میکنند. نیازی که مرکز روان تحلیلی ایرانیان درباره این موضوع چنین مینویسد: برای همراهی مؤثر با نوجوانان، باید با آرامش به حرفهای او گوش دهید و بدون پیشداوری به احساسات شکل گرفته در این دوره توجه کنید. همچنین بهتر است رفتار خود را متناسب با سن او تنظیم کنید و از کنترل و تحقیر نوجوان بهخصوص در این شرایط حساس پرهیز کنید.
در ادامه از او پرسیدم اگر میتوانست یک قانون را در مدرسه تغییر دهد، کدامشان را تغییر میداد؟ بلافاصله گفت: «قانون اینکه کسی نمیتواند تا قبل از ساعت مشخص از مدرسه خارج شود. بعضی روزها ممکنه کسانی حال جسمی یا روحی خوبی نداشته باشند و احتیاج داشته باشند کمی زودتر مدرسه را ترک کنند و قانون اینکه در تمامی ایام هفته باید کتب درسی تدریس شود رو هم تغییر میدادم و مثلاً یک روزی از ایام هفته را فقط برای یادگیری مهارتهای مختلف زندگی اختصاص میدادم. روزی که برای دانش آموزانم، بدون استرس و گفتوگو محور باشد.»
هنگامی که از معلم محبوبش پرسیدم، لبخندی زد و گفت: «معلم ریاضیم. خیلی مهربون بود و بیشتر از اینکه معلم باشه، دوست ما بود. هیچ اضطرابی در کلاسش وجود نداشت و ما هم درس ریاضی رو خیلی خوب میخوندیم، چون فقط میخواستیم خوشحالش کنیم.»
مدرسه، جایی برای شناخت آدمهای مختلف
گفت و گویم را با صبا، دانشآموز پایه هشتم، ادامه دادم؛ وقتی از او خواستم با سه کلمه مدرسه را توصیف کند، گفت: «اجباری، سخت و جالب.» با شنیدن جوابش، پرسیدم چرا «جالب»؟ او ادامه داد: «در مدرسه آدمهای مختلفی هستن، معلمها، دانشآموزان… هرکسی یک جوری در جایگاه خودش قرار داره. به نظرم جالبه که این آدمهای متفاوت باید کنار هم تعامل داشته باشن. این تمرینیه برای جامعه، اینکه یاد بگیریم با آدمهایی کنار بیایم که لزوماً مورد علاقهمون نیستن.»
وقتی از او پرسیدم اگر مدیر بود چه میکرد، کمی فکر کرد و گفت: «در زنگ تفریح اجباری برای حیاط رفتن نیست. چون بعضیها ممکن هست خسته باشند و دوست داشته باشن در کلاس بمونن. همچنین زمان استراحتی در میان کلاسها میگذاشتم تا هرکس مایل بود بتونه بخوابه، نقاشی بکشه یا کتاب بخونه. اگر این زمان ایجاد بشه، دیگه دانش آموزی سر کلاسهای درسی به کارهای متفرقه مشغول نمیشه و تمام حواسشون رو به درسها معطوف میکنن.»
کمی مکث کرد و دوباره ادامه داد: «ورزش صبحگاهی هم اجباری نبود، درسته که ورزش کردن برای سلامتی خیلی خوبه ولی گاهی اوقات قدری از ما انرژی میگیره که برای شروع کلاسها دانش آموزان خیلی خسته هستند.»
بیشتر فکر کرد و صحبتهایش را از سر گرفت: «من اگر مدیر بودم، بیشتر کارها رو داوطلبانه میکردم و اجبار رو برمیداشتم. مثلاً سر کلاس هنر، اجبار نیست همه نقاشی بکشن. اگر کسی دوست داشت میتونه بافتنی هم یاد بگیره؛ حتی آزمونها رو هم تا حدی اختیاری میکردم. اگر این اتفاق در مدارس بیافته بچهها احساس میکنن نظر خودشون هم اهمیت زیادی داره و این حس بی اختیار بودن در بین دانش آموزان از بین میره»
زمانی که از صبا درباره اخلاق معلم محبوبش پرسیدم، گفت: «معلم باید خودش باشه. گاهی بعضی از معلمها سعی میکنن زیاد با نسل جدید صمیمی شن و همین باعث میشه اختلاف بین معلم و دانش آموزان بیشتر بشه و از طرفی هم درس آزاردهنده بشه. برای خود من، معلم ریاضیم خیلی دوست داشتنی هست، چون سعی در تظاهر کردن نمیکنه.»
لبخندی زدم و با خودم گفتم این نسل همه چیز را همان طور دوست دارند که واقعاً هست. در مقابل این نسل نیازی به تظاهر نیست و برای دانش آموزان «حقیقت» از هر دروغی جذابتر است. برای ادامه گفت و گویمان از صبا پرسیدم چه چیزهایی از مدرسه را دوست دارد و از چه چیزهایی خوشش نمیآید؟
او جواب داد: «تکرار زیاد در مدرسه آزار دهنده است. اینکه برنامه روزهای هفته یک شکل هست و اصلاً تغییر نمیکنه باعث میشه احساس کنی مثل رباتی هستی که محکوم به تکرار هست. ولی اگه حتی یک زنگ اختیاری بذارن، حس کنترل در بین دانش آموزان ایجاد میشه و یا میتونه مثلاً هفته به هفته برنامه درسی تغییر کنه تا از یکنواختی روزها کم بشه. از طرف دیگه، اردوها و دوستان هم باعث میشن تا از مدرسه خوشم بیاد. چون بدون مدرسه، با دوستانم هیچ وقت آشنا نمیشدم.»
برای آخرین سوال از او پرسیدم: «اگر میتونستی بین مدرسه رفتن و نرفتن، یکی رو انتخاب کنی، انتخابت کدوم بود؟» صبا با اطمینان گفت: «انتخابم قطعاً مدرسه رفتن بود، چون حتی اگر دوست هم نداشته باشیم باید به مدرسه برویم. مدرسه باعث میشه درس بخونیم و بی سواد نباشیم. درسته گاهی اوقات مدرسه ممکنه سخت باشه ولی باید یادمون باشه زندگی همیشه طوری که ما میخوایم نیست و مدرسه بخش مهمی از ساختن آیندهست.»
آرزوی آزادی در حیاط
امیرعباس و علی آخرین نفراتی بودند که با آنها صحبت کردم، پسر بچههای ۹ و ۱۰ سالهای که هرکدام به مدرسه با نگاهی ساده، اما شیرین مینگریستند.
پس از اینکه کمی از شیطنتشان کاسته شد، از آنها پرسیدم، چه چیزی را در مدرسه دوست دارید؟ با لبخندهای که از بازیگوشی خبر میداد؛ کمی در گوش یک دیگر پچ پچی کردند و ابتدا علی گفت: «از پروژکتور مدرسه خیلی خوشم میآد، باعث میشه درس رو خیلی بهتر بفهمم.» امیرعباس نگاهی کرد و گفت: «ولی به نظرم بازی کردن در بین دو زنگ یکی از بهترین اتفاقات مدرسه است»
از سادگی پاسخشان لبخند زدم و سوال بعدی را پرسیدم: «از چه چیزی خوشتان نمیآید؟» هردویشان کمی فکر کردند و گفتند: «نمی گذراند در حیاط بدوییم و با اخطارهای کمک ناظمها بازیهایمان نصفه میمونه» پس از کمی مکث امیرعباس اضافه کرد: «اگر تکالیف کمتر بدهند همه چیز خیلی بهتر میشه، مخصوصاً عدد نویسی، خیلی سخته. نمیشه هم بازی کنیم هم درس بخونیم؟ اگر این اتفاق هم بیفته خیلی بهتر میشه.»
اجازه پرسیدن سوال بعدی را به من ندادند. گویی این گفتوگو کوتاه سبب شده بود تا درباره مدرسه محبوبشان با صدای بلند خیال پردازی کنند، خیالی که ساده و بسیار زیبا بود، مدرسهای که دیوارهای رنگ پریده ندارد، کلاسهای درسش بسیار بزرگ است، زنگهای تفریح کوتاه نیستند و دوییدن در حیاط آزاد است، مدرسه اردو زیاد میبرد. در حیاط مدرسه، فضای سبزی وجود دارد و حتی گاهی اوقات معلمها زمان استراحتشان را با بچهها میگذرانند. تمام این خصوصیات ساده، همان مدرسهای را برای علی و امیرعباس میساخت که در آرزوهایشان ترسیم میشد. مدرسهای که امیرعباس و علی را آن قدری به شوق آورد که در اینترنت به دنبال تصویری از آن گشتن و سر انجام این عکس را انتخاب کردند.
روز دانشآموز؛ روزی که علتش گم شده است
در تمام گفتوگوها، از همه دانشآموزان یک سوال مشترک پرسیدم: «سیزدهم آبان برای چه روز دانشآموز نامگذاری شده؟» بیشتر پاسخها شامل اطلاعات نادرست بود و خیلی از موجودیت این روز آگاهی لازم را نداشتند همانجا با خودم فکر کردم شاید مسئله فقط ناآگاهی نیست؛ شاید این موضوع هیچوقت برایشان به پرسشی واقعی تبدیل نشده تا دنبال پاسخ بگردند. سیزدهم آبان برای آنها صرفاً یک روز در تقویم است، نه تجربهای که علت آن را درک و احساس کرده باشند. شاید بخشی از این فاصله، به شیوهای برگردد که مفاهیم در مدرسه آموزش داده میشود. در فضای آموزشی پر از امتحان و حفظیات است و فرصت تعامل و گفتوگو کمتر پیش میآید. گاهی دانشآموز فقط برای نمره، مطلبی را میخواند و بعد از مدتی از یادش میرود، چرا که هیچوقت مجال پیدا نکرده معنای عمیق آن را برای خودش پیدا کند. شاید باید لازم باشد درباره این فکر کنیم که چطور میشود چنین روزهایی را از قالب کتاب و تقویم بیرون آورد و به تجربهای زندهتر برای دانشآموزان تبدیل کرد؛ تجربهای که در تاریخ فقط خوانده نشود، بلکه کاملاً احساس و فهمیده شود.
رؤیای خانه دوم
بعد از گفتوگو با فاطمه، صبا، امیرعباس و علی، به یک نتیجه ساده رسیدم؛ دانشآموزان امروز خواستههای پیچیدهای ندارند. آنها فقط میخواهند در مدرسه حس شنیده شدن، اختیار و آرامش داشته باشند. مدرسهای که استرس نداشته باشد، اجبارش کمتر باشد و فرصتی برای گفتوگو و استراحت داشتند باشند. شاید وقت آن رسیده که شعار «مدرسه خانه دوم است» از تکرار، به واقعیت تبدیل شود جایی که دانشآموز نه فقط درس میخواند، بلکه زیستن در آرامش را نیز یاد میگیرد.
منبع: مهر
مسئولیت این خبر با سایت منبع و جالبتر در قبال آن مسئولیتی ندارد. خواهشمندیم در صورت وجود هرگونه مشکل در محتوای آن، در نظرات همین خبر گزارش دهید تا اصلاح گردد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0