راز مقاومت در روایت روزمره‌های زنان لبنانی

راز مقاومت در روایت روزمره‌های زنان لبنانی

این جمله‌ها شنیدن و خواندنش آسان است. اینکه زیر سقف آرام خانه‌ات بنشینی و خواننده‌اش باشی، اما مرد می‌خواهد در هجمه سوت موشک‌هایی که هر لحظه ممکن است تو و خانه‌ات را با هم به آسمان ببرد، آرام و مطمئن در آشپزخانه برای شام شب غذا بپزی و زندگی کنی. این اتفاقات و این ماندن‌ها ذات زندگی زنان مقاومت در لبنان و فلسطین است. روایت برق‌کاری وسط موشک‌باران، بساط قلیان در معرکه پهپاد‌های نقطه زن و پیوند زندگی شهدای مقاومت و فرماندهان دفاع مقدس در مرور روایت‌های سحر دانشور از سفر به لبنان شنیدنی است.

 از مادر شهید ۱۶ ساله‌ای که سید مقاومت، شهید سید حسن نصرالله از خانواده او به‌عنوان جوان‌ترین شهید حزب‌الله لبنان تقدیر کرده بود پرسید؛ «مادر! دوست نداشتی علی پسرت بزرگ‌تر بشه، ازدواج کنه، بچه شو ببینی و بعداً شهادت نصیبش بشه؟» پاسخ مادر شهید پر از عمق بود و معنا وقتی گفت: «ما بچه‌هایمان را ذخیره نمی‌کنیم! ما بچه‌هایمان را تقدیم می‌کنیم که از دستشان ندهیم.»

سر صحبت را با هر زن و مادر و کودکی که باز می‌کرد، حرف‌ها و جملاتی می‌شنید که عمیق بودند، انگار که گوینده ساعت‌ها کتاب‌های فلسفی خوانده و زندگی را طوری می‌دید و طوری حرف می‌زد که آدم از درک جملاتشان عاجز می‌ماند. حرف‌های زنان لبنانی در سفری که سحر دانشور پژوهشگر مطالعات زنان در سال گذشته به لبنان داشت پنجره‌ای تازه بود به مفهوم ترکیب بهشتی زندگی و مقاومت در لبنان و فلسطین و مرور آن روایت‌ها در این روز‌های پر مخاطره لبنان شنیدنی است.

مقاومت؛ همه زندگی ما نه جزیی از آن
«مقاومت همه زندگی ما است نه جزیی از زندگی ما.» شاه بیت حرف همه زنان لبنانی و فلسطینی همین یک جمله بود و تجربه زیسته نسل در نسل‌شان.  در آن سفر پر ماجرای دو هفته‌ای پاییز سال گذشته سحر دانشور به لبنان، سوال‌های او برای ایمان؛ خانم پرستاری که سه جنگ لبنان را از سر گذرانده بود، جزو بدیهیات زندگی‌اش بود. وقتی از او پرسید چرا برگشتی به خانه‌ای که نه دری برایش مانده نه دیواری و عنقریب است که همان ته مانده هم لقمه چربی برای یکی دیگر از موشک‌ها شود؟ با تعجب نگاهش کرد: «مگه نباید برگردیم؟ خانه‌مان است! تا آخرین لحظه هم ماندیم. همان موقع هم زیرصدای سکوت شب‌های ما صدای انفجار و موشک بود. پشت سر هم. ولی ما ترسی از این چیز‌ها نداریم و وقتی به اصرار فامیل رفتیم که بخش زیادی از خانه تخریب شده بود. به بیروت رفتیم و چند روز بعد وقتی ساعت ۶ صبح آتش بس اعلام شد، ما ۸ صبح خانه بودیم و شروع کردیم به تعمیر و روز از نو، زندگی از نو…»

آشپزی در خانه زیر موشک باران
«مادر! هر اتفاقی که افتاد خانه را ترک نکنید.» این جمله‌های رد و بدل شده میان مادر و فرزند است در چهارچوب خانه، وقت خداحافظی آن هم در محدوده‌ای از جنوب لبنان که شدت عملیات در آن بسیار سنگین بود. حتی اگر سفارش فرزند هم نبود مادر تا آخرین‌نفس در خانه می‌ماند که ماند… ۲۲ روز در سایه سنگین‌ترین حملات در خانه ماند و زندگی‌اش را کرد. این جمله‌ها شنیدنش آسان است. اینکه زیر سقف آرام خانه‌ات بنشینی و خواننده‌اش باشی، اما مرد می‌خواهد در هجمه سوت موشک‌هایی که هر لحظه ممکن است تو و خانه‌ات را با هم به آسمان ببرد، آرام و مطمئن در آشپزخانه غذا بپزی و زندگی کنی. اما این اتفاقات و این ماندن‌ها ذات زندگی زنان مقاومت است.

کتاب زندگی فرماندهان دفاع مقدس در خانه شهید مقاومت
در میهمانی خانه مادر شهید بستام در لبنان روایت‌های او و خاطراتش برای سحر دانشور شنیدنی‌تر بود. وقتی در اتمسفر کشوری باشی که هنوز هم بقایای موشک‌باران و تخریب از درودیوار و خانه‌هایش ببارد روایت‌های مقاومت را با گوشت و پوست‌واستخوان درک می‌کنی. از روایت خداحافظی مادر و فرزندی تا ماندن تا پای جان، اما روایت کتابخانه شهید مصداقی است از پیوند میان دفاع مقدس و مقاومت.

شاید اگر دانشور در کتابخانه شهید مقاومت در لبنان، کتاب زندگی‌نامه شهدای دفاع مقدس که به زبان عربی چاپ شده بود را نمی‌دید باورش نمی‌شد روح مقاومت در لبنان و فلسطین چقدر با روح دفاع مقدس درهم‌تنیده است. مادر می‌گفت پسرم علاقه زیادی به فرماندهان دفاع مقدس ایران داشت و هر ماه یکی دو کتاب از زندگی این فرماندهان به جمع کتاب‌ها اضافه می‌کرد و با شوق و علاقه آنها را مطالعه می‌کرد. دست آخر هم به آرزویش رسید و شهید مقاومت شد.

برقکاری وسط ویراژ پهپاد‌ها
پهپاد‌ها در آسمان جنوب لبنان پرواز می‌کردند و برق‌کار میان‌سالی بی‌تفاوت نسبت به ویراژ پهپاد‌ها و بی‌خیال اینکه هر لحظه ممکن بود موشکی روی سرش فرود بیاید بالای تیر چراغ‌برق مشغول بود. دانشور می‌خواست هر چه زودتر فرار را بر قرار ترجیح دهد و خودش را به نقطه امنی برساند، اما دلش نیامد از خیر این سؤال از مرد برق‌کار بگذرد که چه می‌کنید وسط این معرکه و این سؤال را پرسید و در خونسردی کامل این پاسخ را شنید؛ «سیم‌کشی مشکل پیدا کرده. باید درستش کنم وگرنه برق قطع می‌شود و مردم اذیت می‌شوند.»

قلیان زیر موشک باران
همه تلاشش را کرد که آنچه را در مرد میان‌سال برق‌کار آن هم وسط معرکه‌گیری پهپاد‌های رژیم صهیونیستی دیده هضم کند و برای این همه جسارت و شجاعت جوابی و توجیهی پیدا کند که در کوچه پس‌کوچه‌های جنوب لبنان بوی تنباکو مشامش را پر کرد و در همان لحظه‌ها هم صدای انفجار یکی پشت دیگری دود را مهمان آسمان کرده بود. رد بوی تنباکو او را رساند به بساط قلیان مرد میان‌سال که بی‌خیال موشک‌پرانی‌ها نشسته بود و دود می‌کرد. این معرکه قل‌قل قلیان وسط انفجار‌های بی‌امان آخر خط دیوانگی است یا بی‌خیالی.

زنان ایرانی همراه مقاومت

شهادت سید حسن نصرالله؛ خون تازه در رگ‌های مقاومت
تعجب را که کنار گذاشت و پرسید که شما! اینجا! قلیان! انفجار! چرا نمی‌روید؟ پوک عمیق قلیان را نصفه گذاشت و با خنده گفت از دخترم بپرس. دختر ۱۰ساله کناردستش نشسته بود و سؤال را از او هم پرسید که چرا نمی‌روید به یک جای امن؟ پاسخ دختربچه مختصر و مفید بود. چرا برویم؟ خانه‌مان اینجاست؟ گفت این بمب‌ها خطرناک است. دختر ۱۰ساله با خنده بلند جواب سحر دانشور را داد؛ «اینا ترقه بازیه!»

در لبنان زندگی و مقاومت در پوست‌واستخوان هم تنیده شده است. سؤال‌ها در لبنان جواب خلق نمی‌کند! مردم لبنان و فلسطین این شیوه از زیستن توأم با مقاومت را انتخاب کرده‌اند و شهادت سید حسن نصرالله خون تازه دوانده در رگ‌های مقاومت!

منبع: فارس

+

[widget id="tabnakweb_category-posts-6"]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

advanced-floating-content-close-btn