کد خبر : 351154
تاریخ انتشار : یکشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۴ - ۲۲:۳۳

اینجا، زندگی خودش را به دنیا می‌آوَرَد

اینجا، زندگی خودش را به دنیا می‌آوَرَد

باشگاه خبرنگاران جوان – صدای موشک‌ها از دور می‌آمد. غزه در تاریکی فرو رفته بود. برق رفته بود، آب قطع شده بود، بوی دود و باروت در هوا موج می‌زد. در خانه‌ای کوچک در یکی از محله‌های محاصره‌شده، زنی میان درد خم شده بود؛ یاسمین احمد، دستیار زایمان بیمارستان الشفاء، حالا خودش بی‌دستیار مانده بود.

باشگاه خبرنگاران جوان – صدای موشک‌ها از دور می‌آمد. غزه در تاریکی فرو رفته بود. برق رفته بود، آب قطع شده بود، بوی دود و باروت در هوا موج می‌زد. در خانه‌ای کوچک در یکی از محله‌های محاصره‌شده، زنی میان درد خم شده بود؛ یاسمین احمد، دستیار زایمان بیمارستان الشفاء، حالا خودش بی‌دستیار مانده بود.

کودکانش دورش جمع شده بودند؛ یکی با انگشت‌های کوچک گوش‌هایش را گرفته بود، یکی روسری مادر را چسبیده بود. نور کم‌سوی چراغ موبایل روی دیوار‌های نم‌زده لرزان بود. صدای زوزه کوادکوپتر‌ها از بالا می‌آمد. بیرون صدای بمب، داخل صدای نفس‌های تند یک مادر.

یک زیرانداز بیاورید سریع!

یاسمین با صدایی که سعی داشت آرام باشد گفت: «یه زیرانداز بیارید بچه‌ها… سریع‌تر…»، اما هیچ چیز نبود. نه زیرانداز، نه مُسکن، نه پرستاری که دستش را بگیرد. اینجا، جنگ رحم را نمی‌شناخت.

درد موج زد. شکمش را گرفت. سرفه‌ای خشک کرد و نفسش به شماره افتاد. دستانش را روی زمین گذاشت و دندان‌هایش را روی هم فشار داد و نعره کشید: «خودم خودم رو زایمان می‌کنم!» نفس‌هایش کوتاه بود، مثل ریه‌ای که در آب فرو می‌رود. کودکانش به هم چسبیده بودند، ترسشان از دیوار می‌ریخت. کوچک‌ترینشان پرسید: «مامان، موشک می‌آد اینجا؟» و یاسمین نتوانست جواب دهد.

صدای بمب‌هایی که نزدیک می‌شود

سایه‌ها بلندتر شدند. او دستانش را شست با چند قطره آبی که ته یک بطری بود، قطراتی که برای شستن زخم هم کم بود. زانو زد. درد را فرو داد. صدای بمب نزدیک‌تر شد. نوزاد راهش را باز می‌کرد و یاسمین با هر انقباض، دهانش را روی بازویش فشار می‌داد تا صدای ناله‌اش بلند نشود و ترس بچه‌ها بیشتر نگردد.

انگشتانش لرزید، اما کار تمام شد

بند ناف را با تیغی که از قبل پنهان کرده بود برید. انگشتانش لرزید، اما کار را تمام کرد. نوزاد در سکوتی کوتاه به دنیا آمد؛ سکوتی که فقط صدای دور موشک‌ها آن را پُر می‌کرد. یک ثانیه بعد، گریه‌ای نازک بلند شد، مثل صدای یک پرنده در قفس.

کودکانش به جلو دویدند. چشم‌هایشان برق زد. یاسمین پارچه‌ای کهنه را دور نوزاد پیچید، لباس کوچکی که هفته‌ها قبل برایش آماده کرده بود را به تنش کرد. نور موبایل روی چهره رنگ‌پریده‌اش افتاد. قطره‌های عرق و اشک با هم روی گونه‌اش می‌لغزیدند.

حالا با هم زاده شدیم

بیرون، صدای بمب‌ها ادامه داشت. داخل، صدای گریه نوزاد مثل نوک زدن به پوسته یک تخم زندگی بود. یاسمین سر کودک را بوسید و در دلش گفت: «حالا هر دو با هم دوباره زاده شدیم.»

این زایمان فقط یک زایمان نبود؛ مثل هر تولد در غزه، معنایی بیشتر داشت. پاسخی بود به محاصره‌ای که می‌خواست زندگی را خشک کند. جوابی بود به سوال دنیا که چرا زنان در جنگ فرزند می‌آورند. برای یاسمین و زنانی مثل او، بارداری و زایمان «زمان اشتباه» نیست؛ خودِ بقاست. وقتی دشمن مرگ را برایت می‌خواهد، فرزندآوری محکم‌ترین پاسخ است؛ مقاومتی که با هر نفسِ کوچک ادامه پیدا می‌کند.

زندگی دوباره خودش را به دنیا آورد!

بیرون، غزه هنوز در دود و خاک بود. پنجره‌ها به هیچ جا باز نمی‌شدند، آب قطع بود، برق رفته بود، اما در آن اتاق تاریک، زندگی تازه‌ای شکل گرفت. کودکی که آمدنش نه فقط گریه یک نوزاد، که فریاد بلند مقاومت بود.

یاسمین کودک را در آغوش گرفت، بچه‌هایش دورش را گرفتند و صدای بمب‌ها هنوز از دور می‌آمد. اما در دل همان لحظه، یک معجزه رخ داده بود: «زندگی، دوباره خودش را به دنیا آورده بود!»

منبع: فارس

منبع خبر


مسئولیت این خبر با سایت منبع و جالبتر در قبال آن مسئولیتی ندارد. خواهشمندیم در صورت وجود هرگونه مشکل در محتوای آن، در نظرات همین خبر گزارش دهید تا اصلاح گردد.

مطالب پیشنهادی از سراسر وب

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

کد امنیتی *

advanced-floating-content-close-btn
advanced-floating-content-close-btn

پنجره اخبار