سه نویسنده ایرانی نام ببر؛ نمیدانم نمیشناسم!

باشگاه خبرنگاران جوان – سه نویسنده ایرانی نام ببر!» سؤال سادهای بود در یک برنامه تلویزیونی که چند سال پیش از دو فوتبالیست کشورمان پرسیده شد، اما پاسخش از دل همان سادگی بیرون زد و تلخ شد. آن دو فوتبالیست شناختهشده خندیدند، مکث کردند تا یکی از آنها با خونسردی گفت: سه تا نویسنده ایرانی
باشگاه خبرنگاران جوان – سه نویسنده ایرانی نام ببر!» سؤال سادهای بود در یک برنامه تلویزیونی که چند سال پیش از دو فوتبالیست کشورمان پرسیده شد، اما پاسخش از دل همان سادگی بیرون زد و تلخ شد.
آن دو فوتبالیست شناختهشده خندیدند، مکث کردند تا یکی از آنها با خونسردی گفت: سه تا نویسنده ایرانی از کجا پیدا کنم؟ آن یکی گفت: نویسندهها بیکارن، فقط مینویسن! ما با اونا کاری نداریم.
البته همین یک جمله کافی بود تا ویدیو ظرف چند ساعت در شبکههای اجتماعی پخش شود و بحث کهنهای که همیشه دغدغه و مسئله جامعه بود نمایان شود «ما دقیقاً از دنیای کتاب و نویسندهها چقدر فاصله گرفتهایم؟» بعد از آن اتفاق بارها و بارها برخی از افراد طی گزارشهای میدانی دست به کار شدند و در چند ویدیوی پر بازدید، از مردم پرسیده میشد: «اسم سه نویسنده ایرانی رو میتونید بگید؟»
پاسخها اگر نگوییم ناامیدکننده، دستکم شوکهکننده بود. بیشتر مردم لبخند میزدند و میگفتند: «الان حضور ذهن ندارم»، «یه لحظه… اسمش یادم رفته»، «جبران خلیل جبران؟» یا اینکه خیلیها میگفتند، چون تخصصی در حوزه کتابخوانی ندارم نمیتونم چیزی بگم! و بعد سکوت. انگار سؤال، برای لحظهای طولانیتر از آنچه باید، ذهنشان را درگیر میکرد.
در میان دهها نفر، فقط یک یا دو نفر توانستند نامهایی مثل محمود دولتآبادی یا سیمین دانشور را به زبان بیاورند. بقیه یا چیزی نگفتند یا به شوخی گفتند: «مگه نویسنده ایرانی داریم؟».
اما ماجرا فقط یک ویدیو یا چند جواب اشتباه نیست. این اتفاق انگار آینهایست روبهروی جامعهای که سالهاست از کتاب فاصله گرفته؛ شاید در حوزه سواد رسانهای روزبهروز بیشتر داشته، اما سواد فرهنگیاش در سراشیبی سقوط افتاده است.
کتاب در عصر اسکرول؛ روایتی از مرگ آرام ذائقه فرهنگی
وقتی قفسه کتابفروشیها خالی مانده، اما صف خرید گوشیهای تازهوارد طولانیتر میشود، یعنی اولویتهای مردم چرخش بزرگی داشته یا انگار چیزی جابهجا شده. کتاب دیگر دغدغه اصلی و اولویت مردم نیست، پُزِ فرهنگی هم نیست، حتی اصلا دغدغه ذهنی هم نیست شاید بتوانیم بگوییم که در بهترین حالت کتاب یک یادگاری از گذشته برای نسل جدید است که البته با آن نتوانستند ارتباط خوبی بگیرند.
در واقع ما با نسلی روبهرو هستیم که ذهنش با ویدیوهای کوتاه و محتوای لحظهای یوتیوب و اینستاگرام شکل میگیرد و آنها دیگر به دنبال کشف جهان در کلمهها نیستند، چون جهان را در اسکرول کردن پیدا میکنند. طبیعی است که در چنین زیست سریع و سطحی، کتاب جایی برای مکث نداشته باشد و این مسئله یک نشانه در تغییر عمیقتر است: تغییر در «ذائقه فرهنگی».
ما حتی در همین جامعهای نفس میکشیم که محتوای روزانه خودش را از شبکههای اجتماعی میگیرد و مفهوم استخراج فهم کتاب را به فراموشی سپرده است. ذائقهای که به جای خواندن متن، به تماشای تصویر تمایل دارد به جای تأمل، به هیجان لحظهای به جای گفتوگو با افراد، به لایک و بازنشر.
در چنین فضایی، نویسنده و شاعر و مترجم، به حاشیه رانده میشوند. حتی نامشان هم از ذهن مردم حذف میشود، چون در گردش روزمره زندگی، جایی برایشان نمانده و این حذف بیصدا زنگ خطر بزرگی است.
این زنگ خطر میشود همان حذف اشتراکات ذهنی و تجربهها، از دست دادن توان درک دیگری، تاریخ و حتی درک خود است، چون اگر روزی نویسندگانمان را نشناسیم و این نشناختن برایمان شوکهکننده نباشد یعنی پیشینه یا همان حافظه فرهنگیمان در حال فرسایش و فراموشی است و وقتی این بخش مخدوش و مکدر شود جامعه ناگزیر، دوباره و دوباره اشتباه میکند، چون نه گذشتهاش را میداند، نه آیندهاش را میفهمد.
امروز فاصله ما از کتاب فقط فاصلهای میان دو قفسه نیست، شکافیست میان انسان امروز و عمق و تا زمانی که «خواندن» دوباره به عادت مردم بدل نشود، این شکاف پر نخواهد شد. البته این موضوع را هم دستکم نگیریم که کتابخوانی باید از سطح توصیه عبور کند و به کنش فرهنگی تبدیل شود؛ چون هیچ جامعهای با فراموشی نویسندگانش به بلوغ نرسیده است.
کتاب، کالایی لوکس در جامعهای کمحوصله
امروز در بسیاری از خانهها، کتاب به عنوان یک ضرورت فکری وجود ندارد و یا خریده نمیشود انگار آن را یک شیء تزئینی میبینند با رنگها و ابعاد متفاوت و جذاب، نه اسم نویسنده برایشان مهم است که با چه ساختار و نظم فکری کتاب را نگاشته و نه مترجم در درجه اهمیت قرار دارد انگار باید تنها کتابی باشد که آن را در قفسههای مدرن و مینیمالشان بچینند، کتابها تنها نقش رنگ و فرم دارند نه اندیشه.
این وضعیت همان چیزی است که نگارنده پیشتر هم درباره آن اشاره کرد حتی کتابخواندن هم «پُز فرهنگی» دیگر نیست بلکه نوعی رفتار نمایشی برای دیده شدن است عکس گرفتن با جلد یک کتاب پرفروش، جایگزین خواندنش شده و همین نشانهای از تغییر کارکرد فرهنگ در زیست امروز ماست.
اما چرا دست فرمان مردم نسبت به شناخت و خواندن کتاب اینگونه شد؟ چرا جامعهای که زمانی نویسنده و شاعر نقش راهنما و منتقد اجتماعی را داشت، حالا به جایی رسیده که نام سه نویسندهاش هم از یاد رفته است؟ پاسخ را باید در چند لایه جستوجو کرد آموزش، رسانه، و نظام ارزشگذاری اجتماعی.
در نظام آموزشیمان کتاب هیچوقت به مثابه یک «لذت» آموزش داده نشد و همیشه تکلیف یا مشق شب بود، دانشآموز از همان ابتدا یاد گرفت که کتاب یعنی کسب نمره و طبیعی است که در چنین ذهنیتی، وقتی آخرین امتحان مدرسه تمام میشود، آخرین صفحه کتاب هم برای همیشه بسته میشد و همه از کتاب فراری بودند.
البته از سوی دیگر، رسانههای ما نیز سهم خود را در این فاصلهگیری ایفا کردهاند. تلویزیون و همچنین پلتفرمهای داخلی، بیش از آنکه «فرهنگساز» باشند، «مصرفساز» شدهاند. گفتوگو با نویسنده یا نقد یک اثر ادبی جای خود را به مسابقات سرگرمکننده داد و حتی در برنامههایی که قرار است فرهنگی باشند، کتاب در حد یک دکور باقی میماند.
اما مسئله فقط ساختاری نیست. جامعه ما در سطح ارزشگذاری نیز دچار وارونگی شده، در فضای امروز، سلبریتیها بیشتر از نویسندگان، مفسران زندگی شدهاند و آن شخصی که مولف کتاب است و (به قول نویسندهای هفتاد سال از عمر خود را میگذارد تا کتابی بنویسد و کتابخوان در عرض چند روز از تجربیات و مشاهدات سالهای عمر نویسنده، میخواند) در حاشیه است؛ اما آنکه در شبکههای اجتماعی درباره همان کتاب یک جمله کلی مینویسد، مخاطب بیشتری دارد. در چنین شرایطی، ادبیات به حاشیه نمیرود، بلکه از ارزش آن کاسته میشود و این همان نقطهای است که بحران فرهنگی از فراموشی، به نوعی بیتفاوتی تبدیل میشود.
سواد فرهنگی؛ حلقه مفقوده جامعه مدرن ایرانی
ما سالهاست درباره «سواد رسانهای» حرف میزنیم، اما کم از «سواد فرهنگی» گفتهایم که این یعنی توانایی تشخیص عمق از سطح، اصالت از هیاهو، و معنا از مصرف. جامعهای که این تمایز را از دست بدهد، بهتدریج به فرهنگی نمایشی فرو میغلتد.
احیای رابطه جامعه با کتاب، با شعار ممکن نیست. باید بهجای تکرار جمله کلیشهای «کتاب بخوانید»، شرایطی فراهم شود که کتابخواندن تبدیل به یک «لذت در دسترس» شود. کتاب باید از به زندگی روزمره مردم برگردد؛ همانطور که موسیقی و فیلم برگشتهاند.
البته این را واضح بگوییم که مسئله فقط دانستن نام سه نویسنده نیست؛ مسئله این است که آیا ما هنوز توان شنیدن صدای اندیشه را داریم یا نه. اگر آن صدا خاموش شود، ما نهفقط نویسندگانمان را از دست دادهایم، بلکه گفتوگوی درونیمان با خودمان را هم گم کردهایم و این، خطری است بزرگتر از بیسوادی؛ «فراموشی خویشتن» و همان چیزی که نجف دریابندری از آن سالیان پیش سخن گفته بود، «درد بیخویشتنی.»
منبع: مهر
مسئولیت این خبر با سایت منبع و جالبتر در قبال آن مسئولیتی ندارد. خواهشمندیم در صورت وجود هرگونه مشکل در محتوای آن، در نظرات همین خبر گزارش دهید تا اصلاح گردد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0