همشهری آنلاین، فاطمه عباسی: اما ماجرا درست از لحظهای آغاز میشود که چرخ هواپیما روی باند فرودگاه امام خمینی(ره) مینشیند و نخستین مُهر ورود بر پاسپورتشان میخورد. اینجا نقطه پایان تمام آن سناریوهای هالیوودی و آغاز یک «کشف بزرگ» است. آنها میآیند تا یک کشور تحت تحریم را ببینند، اما با تمدنی روبهرو میشوند که در رگهایش زندگی با ضرباهنگی تند و پرشور جریان دارد.
روایت توریستهای خارجی از ایران، شبیه کنارزدن پردهای ضخیم از مقابل پنجرهای رو به باغ است. آنها به جای بیابانهای خشک و چهرههای عبوس، با شهرهایی مدرن، خیابانهایی زندهتر از شبهای اروپا و مردمانی روبهرو میشوند که «مهربانی»، زبان مشترک و بینالمللیشان است. این گزارش، داستان تحول نگاه کسانی است که در چند ماه اخیر، انتظار داشتند وارد «کرهشمالی خاورمیانه» شوند، اما خود را در آغوش گرمترین میزبانان جهان یافتند؛ روایتی از شکستن کلیشهها؛ جایی که حقیقت ایران، قدرتمندتر از هزاران تیتر خبری دروغین، خود را به رخ میکشد.

روایت اول: رکابزنی که عاشق شد
مسافر ایرلندی
او یک ماجراجوی معمولی نبود؛ رکابزنی بود که از سبزترین دشتهای ایرلند راه افتاده بود تا شرق دور را فتح کند، اما قلبش را جایی در میانه راه، در فلات ایران جا گذاشت. این پسر جوان که با کوهی از هشدارهای امنیتی و نصیحتهای دلسردکننده درباره خطرناکبودن ایران مواجه شده بود، ویدئوی خداحافظیاش را به یک «نامه عاشقانه» تبدیل کرد. او با دوچرخه از شهرهای ما گذشت و نهتنها خطری حس نکرد، بلکه مبهوت مردمی شد که وسط جاده برای تعارف چای نگهاش میداشتند و خورجین دوچرخهاش را از میوههای باغشان پر میکردند. او در روایتی اعتراف کرد کسانی که او را از ایران ترسانده بودند، هرگز این مردم را نشناختهاند. برای او، ایران دیگر یک نام روی نقشه نبود بلکه حسی عمیق از تعلق به خانوادهای بزرگ بود که او را نمکگیر محبتهای بیمنت خود کردند.
روایت دوم: اینفلوئنسرهای شگفتزده
بن و کایرن
«بن»، «کایرن» و دوستانشان که عادت دارند جهان را از دریچه دوربین گوشیهایشان به میلیونها نفر نشان دهند، اینبار سوژهای داشتند که الگوریتمهای اینستاگرام را گیج کرد. آنها که با ذهنیتی غربی وارد ایران شده بودند، از دیدن خیابانهایی که تمیزتر از شهرهای آمریکا بود و زیرساختهایی که حس امنیت را فریاد میزد، شوکه شدند. اما اوج داستان زمانی بود که ویدئوی آنها از اصفهان وایرال شد؛ لحظهای که یک بانوی ایرانی، صرفا برای خوشامدگویی، به آنها چیپس تعارف کرد. این صحنه ساده اما عمیق، سیلی محکمی به چهرهسازیهای غلط رسانهای بود. آنها در کپشنهایشان نوشتند که ایران واقعی، ترکیبی از غذاهای معرکه و مردمی دوستداشتنی است که رسانههای غربی هرگز نخواستهاند دنیا آنها را ببیند. کامنتهای زیر پستهایشان پر بود از غربیهایی که تازه داشتند میفهمیدند چقدر درباره ایران اشتباه فکر میکردهاند.

روایت سوم: شجاعت بازگشت
ژانت نیوِنهام
سفر به کشوری که تیتر یک اخبار جنگی است، دل شیر میخواهد اما «ژانت» ثابت کرد که جاذبه ایران قویتر از ترس است. او درست در روزهایی که تنشهای منطقهای بالا گرفته بود و همه از حمله حرف میزدند، ویدئوهایش از ایران را بازنشر کرد تا همبستگیاش را با مردم تهران نشان دهد. ژانت اعتراف کرد که قبل از نخستین سفرش استرس زیادی داشته و با خودش کلنجار میرفته، اما آنچه با چشمان خود دیده، تمام معادلاتش را بههم ریخته است. او نهتنها پشیمان نشد، بلکه ۳ماه بعد دوباره بلیت گرفت تا جاهای نادیده را ببیند. برای ژانت، ایران ترکیبی جادویی از تاریخ و فرهنگ بود که روحش را تسخیر کرد. او حالا بیصبرانه منتظر است تا دوباره به ایران برگردد و دوستان جدیدش را در آغوش بگیرد.
روایت چهارم: فروریختن دیوار کلیشهها
چیارا هرلمان
«چیارا»، دختر جوان آلمانی، با ذهنی پر از تصاویر سیاهوسفید شبیه کرهشمالی سوار هواپیما شد. دوستانش طوری با او خداحافظی کرده بودند که انگار به میدان جنگ میرود اما شوک فرهنگی او از همان لحظات اول در فرودگاه و خیابانهای شهر آغاز شد. او که انتظار فضایی بسته و غمگین را داشت، با پارکهایی پر از خانوادههای شاد در حال پیکنیک و کودکانی که در حوضچهها آببازی میکردند، مواجه شد. بزرگترین غافلگیری برای چیارا، دیدن زنان ایرانی بود؛ زنانی که برخلاف تبلیغات رسانههای آلمانی، حضوری پررنگ، مدرن و پویا در جامعه داشتند. او دید که مردم ایران چقدر به سبک زندگی غربی نزدیکند و برخورد محترمانه مردان ایرانی که در حمل وسایل به او کمک میکردند، تمام ترسهایش را شست و برد.

روایت پنجم: مترو، تحریم و واقعیت
آرتیوم
برای «آرتیوم»، توریست روس، ایران یک معمای حلنشده اقتصادی بود. او که تبلیغات زیادی درباره «کشور فلجشده زیر بار تحریمها» شنیده بود، با دیدن قفسههای پر از کالای سوپرمارکتها و جریان عادی زندگی مرفه در تهران، انگشت به دهان ماند. او با نگاهی مقایسهای، متروی تهران را تحسین و اعتراف کرد که شبکه حملونقل زیرزمینی پایتخت ایران، مدرن، تمیز و کارآمد است. سؤال بزرگی که در ذهن آرتیوم شکل گرفت، این بود: «پس اثر آن تحریمهای کشندهای که میگویند کجاست؟» او در ویدئوهایش گفت که ایران کشوری ثروتمند است که برخلاف تصورات، برای داشتن یک زندگی استاندارد نیازی به غرب ندارد. زیبایی چهرههای شرقی و روستاهای تاریخی که یادآور زادگاهش بود، سفر به ایران را برای او به تجربهای فراتر از یک گردش معمولی تبدیل کرد.
روایت ششم: سمفونی نان و پنیر
نورما روکسانا
گاهی اوقات تمام فرهنگ و تاریخ یک کشور، در طعم یک لقمه خلاصه میشود. برای «نورما»، بانوی گردشگر آرژانتینی، ایران در عطر سبزیهای تازه و طعم بینظیر نان و پنیر معنا شد. او که شیفته صنایعدستی و هنر است، چنان مسحور سفره ایرانی شد که آن را ستایش کرد. نورما اعتراف کرد که اگرچه کبابهای ایرانی شهرت جهانی دارند، اما سادگی و صمیمیت نهفته در میانوعدههای ایرانی، حس خانه را به او داده است. او که خود فعال حوزه فرهنگ است، از حجم بالای تبلیغات منفی علیه ایران گلهمند و معتقد بود این «غبار دروغ» مانع از آن شده که مردم دنیا ببینند ایرانیها چقدر صلحطلب و بافرهنگ هستند. پیام او واضح بود: طعم واقعی ایران را باید چشید، نه اینکه در اخبار شنید.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0