از آیلندپیک تا چوآیو؛ تاریخسازی زن ایرانی بر بلندترین نقطه جهان
از ارتفاعی صحبت میکنیم که نفس کشیدن در آن هم سخت است، ضربان قلب متفاوتتر از همیشه میشود و خدا میداند که پرنده افکار به کدام سوی زمان حرکت میکند. جایی که انسان در ارتفاع ۸۰۰۰ متری ایستاده، گویی آسمان را در آغوش گرفته و ابرها را فرش خامه دوز سفیدی زیر پای خویش میبیند.
از ارتفاعی صحبت میکنیم که نفس کشیدن در آن هم سخت است، ضربان قلب متفاوتتر از همیشه میشود و خدا میداند که پرنده افکار به کدام سوی زمان حرکت میکند. جایی که انسان در ارتفاع ۸۰۰۰ متری ایستاده، گویی آسمان را در آغوش گرفته و ابرها را فرش خامه دوز سفیدی زیر پای خویش میبیند.
افسانه حسامیفرد اولین زن کوهنورد ایران است که بر فراز تمام قلههای ۸۰۰۰ متری جهان ایستاده و حسی را تجربه کرده که بر ذهن و زبانش تنها یک جمله میچرخید؛ “و من بر نقطهای ایستادم که هرچه نگریستم هیچ نقطهای بلندتر از آن اطرافش ندیدم. “
میزبان این زن تاریخساز بودیم. در مورد علاقهاش به کوهنوردی، ورودش به این رشته، آغاز فتح ۱۴ گانه جهان و پیچ و خم راهی که با آن روبرو بود به گفتوگو نشستیم.
در ادامه مشروح گفتوگوبا افسانه حسامیفرد را میخوانید.
۱۴ قله ۸۰۰۰ متری در جهان داریم، چه شد که تصمیم به صعود به این قلهها گرفتید؟
در دنیای کوهنوردی پروژههای مختلفی وجود دارد که هر کسی میتواند برای خودش تعریف کند. یکی از بزرگترین پروژههای کوهنوردی دنیا باشگاه ۸۰۰۰ متریهاست؛ یک باشگاه مجازی که هر کسی ۱۴ قله بالای ۸۰۰۰ متر دنیا را صعود کند، وارد آن میشود. در کشور ما آقای عظیم قیچیساز به عنوان اولین ایرانی وارد این باشگاه شدند. در سالهایی هم که من وارد دنیای کوهنوردی شدم خانمهایی را دیدم که برای صعود به قلههای ۸۰۰۰ متری تلاش میکردند و همیشه برایم الهام بخش بودند و مرز باورهای محدودی که در ذهن بسیاری از زنان بابت صعودهای بلند و کارهای متفاوت وجود دارد، شکستند. کم کم خودم هم تصمیم گرفتم وارد همین دنیا بشوم. اول صعود ۶۰۰۰ متری، بعد ۷۰۰۰ متری و بعد تجربه دنیای ۸۰۰۰ متریها را داشتم و با صعود به اولین قله ۸۰۰۰ متری تصمیم گرفتم، ادامه بدهم که در نهایت به ورود به باشگاه ۸۰۰۰ متریها ختم شد.
چه شد که وارد رشته کوهنوردی شدید و اولین تجربهتان چگونه بود که تصمیم به ادامه گرفتید؟
دنیای کوهنوردی برای ایرانیها از تپههای اطراف شهر شروع میشود، یعنی به فردی که به تپه می رود کوهنورد میگوییم و کسی هم که صعود خاص و شاخصی انجام میدهد، کوهنورد است. دنیای کوهنوردی من هم از تپههای اطراف مشهد شروع شد. زمانی که دانشجوی پزشکی بودم و در خراسان (مشهد) درس میخواندم آخر هفتهها با دوستان یا برادرم کوهنوردی میکردیم تا اینکه کم کم شیرباد، تفتان و دماوند را رفتم و ادامه پیدا کرد.
به نظرم ورزش کوهنوردی نوعی اعتیاد روحی دارد که تو را به طبیعت و انرژیای که از آن میگیری، وابسته میکند. این وابستگی کم کم من را هم به سمت صعودهای بلندتر کشاند. جریان دیگری هم که در ورزش کوهنوردی وجود دارد که شاید در ورزشهای دیگر خیلی نبینیم، پیشی گرفتن از خودت است یعنی ما هر بار سعی میکنیم صعود را سختتر و چالشیتر کنیم و مرز توانمندیهای خودمان را تغییر بدهیم. این جابهجایی مرز برای من خیلی ارزشمند بود و بارها به آن رسیدم. مثلا صعود به “کی۲” برایم خیلی ارزش داشت و بلافاصله بعد از آن به برودپیک صعود کردم، یعنی به فاصله پنج روز دو صعود ۸۰۰۰ متری داشتم و این مرز و باور من را خیلی جابهجا کرد. بعد سه قله ۸۰۰۰ متری را در یک فصل صعود کردم و این ادامه پیدا میکند و اصلا محدودیتی ندارد.
غیر از این مسائل، کوهستان و کوهنوردی چه چیزی دارد که با وجود همه سختیهایی که برایتان دارد باز هم ادامه میدهید، برمیگردید و تجربهاش میکنید؟
شاید قسمت مهمی که ما را دوباره به همان سرما، برف، یخ، چالش و خطر برمیگرداند حس متفاوت و خودباوری است که آدم نسبت به خود پیدا میکند. این حس زیباست که تداوم این مسیر را ایجاد میکند.
اولین تجربه جدیتان چطور بود و چه حسی داشتید؟
دنیای جدیتر ورزش کوهنوردی از صعود به اولین قله ۶۲۰۰ متری آیلند پیک در نپال شروع شد. حس، صداها، فضا و دنیای متفاوتی بود که تا به حال تجربهاش نکرده بودم. ناگهان در دنیایی از یخ، برف و سپیدی غرق شدم. صدایی که کرامپونهای من روی یخ ایجاد میکرد هنوز در گوش و قلبم است. همین وابستگی و حس خوبی بود که من را دوباره به صعود ترغیب میکرد تا با تجربهای سختتر، چالشیتر و بلندتر برگردم.
وقتی به قله رسیدید چه احساسی داشتید؟
حس خوبی داشت. با اینکه یک قله ۶۰۰۰ متری بود و الان که به آن نگاه میکنم خیلی بلند نبود اما حس موفقیت و چالشی که برای خودم ایجاد کرده و به نتیجه رسانده بودم، حس خوبی به من میداد.
قلههای بلندتر چه؟
گرچه همه آنها حس شادی دارد چون از دل تمام سختیها و سرما گذر کردی تا به آن نقطه برسی. اما شاید هر کدام از قلهها یک حس داشته باشند. مثلا در قله “نانگا پاربات” دائم این جمله از کتاب حماسه نانگا پاربات و اولین کسی که به آن نقطه رسیده، به ذهنم میرسید که “و من بر نقطهای ایستادم که هرچه نگریستم هیچ نقطهای بلندتر از آن اطرافش ندیدم. ” این جمله مدام در ذهنم میچرخید. من دقیقا جایی ایستاده بودم که آن آدم ایستاده بود و به همان موضوع فکر میکردم. به قله کی۲ که خیلی از خانمهای ایرانی دوست داشتند و تلاش کرده بودند، به آن برسند، به عنوان اولین خانم ایرانی رسیدم، گریهام گرفته بود و از شدت خوشحالی اشک میریختم. در قله اورست رها بودم، تمام ذهنم خالی شده بود و یک حس خلع و رهایی مطلق داشتم.
تا به حال به این فکر کردهاید که این احساسات و خاطراتتان را بنویسید؟
همه صعودهایم دفتر خاطراتش پر شده اما اینکه به شکل کتاب و رمان دربیاید و چاپ شود، کمی زمان میبرد اما حتما به فکرش هستم.
وقتی شروع کردید با چه محدودیتها و چالشهایی روبرو بودید؟
باید به سال ۷۶ برگردم که ذهنیتها نسبت به حضور زنان در چنین محیطی از نظر فرهنگی و اجتماعی خیلی متفاوت بود. اولین محدودیتم خانوادهام بود، یعنی پدر و مادرم نگرانیها، استرسها و اضطرابهای زیادی داشتند که اوایل کمی هم بازدارنده بود اما الان حمایتگرانه است. به هر حال اجتماعی که جایگاه زن را در یک محیط امن، آرام، بدون تنش و استرس میدید، خیلی قبول نمیکرد وارد چنین محیط پر استرس و پرخطری بشود. تازه در آن سالها برنامههای من فقط در حد صعودهای داخل کشور بود. به تدریج که صعودهایم جدیتر شد گاهی این واکنشها به من منتقل میشد اما باید مطمئنشان میکردم که این کمی زمان برد. در نهایت یک گروه حمایتی خیلی خوب در خانواده داشتم که من را پیش میبردند.
چه کسی بیشتر از همه به شما انگیزه میداد و حمایتتان میکرد؟
همه اعضا خانوادهام. نمیتوانم هیچ کدامشان را جدا کنم چون همه یک گروه حمایتی خوب بودند.
پیش آمده اتفاقی برایتان بیفتد که خیلی نگران شوند و بگویند لطفا دیگر ادامه نده؟
کلمه ادامه نده را فقط مادرم به زبان آورد. آن هم بعد از آیلند پیک که اولین صعود ۶۰۰۰ متریام بود. میگفت ۶۰۰۰ متری را بالاخره رفتی، تمام شد اما گفتم تازه شروع شده است. هیچکس نگفت ادامه نده و همه بیشتر حمایت میکردند اما با اضطراب و استرس.
هنوز هم همان ترس را دارند؟
همچنان ترس و نگرانی را دارند چون میدانند وارد چه فضایی میشوم. پاییز ۱۴۰۱ برای صعود به دائولاگیری رفتم که به دلیل شرایط آب و هوایی بسیار بد و خطرناک، هیچکس هم صعود نکرد و برگشتیم اما ۴۶ روز هیچ ارتباطی با پدر و مادرم نداشتم و فقط یکی، دو بار توانستم با موبایل ماهوارهای در حدی که بگویم زندهام، زنگ بزنم. این صعود بار روانی زیاد برایشان داشت چون هیچ ارتباطی با من نداشتند و نگران بودند.

از لحظهای صحبت کنید که به باشگاه ۸۰۰۰ متریها وارد شدید، چه احساسی داشتید؟
یکی از حسهای متفاوتم قله آخری بود که صعود کردم و وارد باشگاه ۸۰۰۰ متریها شدم؛ قله چوآیو در کشور چین به ارتفاع ۸۲۰۱ متر. این قله به لحاظ فنی، تکنیکال و پیمایش نسبت به بقیه قلههای ۸۰۰۰ متری بسیار آسانتر است اما امسال فصلی بسیار پربارش، برف و طوفانی عجیب و غریب در چوآیو داشتیم که همه فکر میکردند، ممکن است امسال نتوانیم به قله صعود کنیم، اما ماندگاری، صبر و حوصله ما در بیس کمپ نتیجه داد و ۲۲ مهر ماه امسال بر فراز قله ایستادم. از آن قلههایی بود که آنقدر حس متفاوتی داشت که اشکم را درآورد. روی قله از شوق گریه میکردم که بالاخره کاری را انجام دادم که در ابتدا همه با شک و تردید به آن نگاه میکردند اما حالا وارد باشگاه ۸۰۰۰ متریها شده ام.
لباسی هم که نام قلههای ۸۰۰۰ متری را پشت آن نوشته بودم توسط یک برند ایرانی به نام قایا و به رنگ پرچم ایران برایم تهیه شد. بسیار هم زیبا بود. پشت لباس ۱۴ قله نوشته شده بود که قبل از صعود به چوآیو ۱۳ قله قبلی را تیک زدم و فقط چوآیو مانده بود که تیک آن هم خورد.
شنیدم وسایلتان را هم دزدیده بودند.
در این صعود نبود.
کجا این اتفاق برایتان افتاد؟
پاییز سال گذشته در صعود به قله شیشاپانگما بود.
اجتماعی که جایگاه زن را در یک محیط امن، آرام، بدون تنش و استرس میدید، خیلی قبول نمیکرد وارد محیط پر استرس و پرخطری کوهنوردی بشود. اما باید مطمئنشان میکردم که این کمی زمان برد. در نهایت یک گروه حمایتی خیلی خوب در خانواده داشتم که من را پیش میبردند
بعد چه کار کردید؟
از چالشهای روانی عجیب و غریبی بود که ناخواسته در صعودم ایجاد شد. به طرف قله در حرکت بودیم و وسایلمان را به گاوهای وحشی که اسمشان “یاک” است، دادیم تا برایمان حمل کنند. برف خیلی شدیدی آمد، به گونهای که “یاکها”نتوانستند حرکت کنند و دو روز در مسیر ماندند. ما خودمان به بیسکمپ رسیدیم اما وسایلمان نرسیده بود. دو روز بعد که وسایلم را به دستم رساندند، متوجه شدم یکی از کیسههای بار را باز کرده و تمام وسایلهای داخل آن که شامل لباس، دوربین، دستکش، کلاه و عینک طوفان که خیلی هم ضروری بودند را برداشته بودند. شرایط به گونهای بود که نمیدانستم با لباسهای باقی مانده میتوانم صعود کنم یا نه؟چالش ناگهانی و عجیب و غریبی برایم ایجاد شد.
در صعود، مشکلاتی مثل دوری از خانواده، شرایط آب و هوایی و تغذیه بد، شرایط متفاوت خواب باعث میشود کوهنورد از لحاظ روانی خیلی تحت فشار باشد حالا چنین چیزی هم اضافه شود، خیلی بد است. زمانی که وسایلم را برده بودند، شاید ۲۴ یا ۴۸ ساعت مانده بودم که میتوانم صعود کنم یا باید برگردم. خیلی اتفاق بدی بود چون با این همه هزینهای که کرده و وقت و انرژی که گذاشته بودم باید بخاطر همچین چیزی برمیگشتم. نهایتا بچههایی که آنجا بودند، با من همکاری کردند. مثلا کسی که دو دست لباس داشت، یک دست را به من داد و این صعود را با هر بدبختی که بود، انجام دادم.
پس خیلی برایتان سخت بود؟
به لحاظ بار روانی خیلی صعود متفاوت و سختی بود.
کدام صعود برایتان خاصتر بود؟
نانگاپاربات
راجع به آن صحبت کنید.
قلهای سرسخت، فنی و با دیوارهای خیلی بلند در پاکستان است که این دیواره را باید در ارتقاع بیش از ۶۰۰۰ متری صعود کرد و زمان صعودم هوای بسیار متفاوت و سردی داشت. خیلی پرحادثه و پر ریسک بود. کلا زمانی که من پروژه صعود به ۱۴ قله را شروع کردم، نانگاپاربات در ذهنم مانند قفل بود و در اعماق قلبم کمی من را میترساند چون کوه قاتل است و راجع به آن داستان، کتاب و گزارش خوانده بودم و اسمش من را میترساند. اصلا از رفتن میترسیدم و خیلی هم تمرین کردم. باید از خانم پروین رضایی، آقای فرشاد میجوجی و آقای علیرضا آخوندی تشکر کنم چون در این پروسه من را آماده کردند. یک خاطره ماندگار و از جمله قلههایی است که دلم میخواد دوباره بروم.
هنگام صعود جایی بود که خیلی بترسید و بخواهید برگردید؟
در هیچ کدام از صعودهایم به مرحله برگشتن، نرسیدم مگر اینکه شرایط آب و هوایی تهدیدکننده باشد یا دچار حادثه تهدیده کننده شویم. مثلا در دائولاگیری بهمن آمد و باید برمیگشتیم اما در نانگاپاربات شرایط تهدید کننده که بخواهم برگردم، نبود. البته وقتی یادم میآید چه مسیرهایی را پشت سر گذاشتهام، با خودم میگویم، عجب شرایطی را رد کردم. در کل صعود پرمخاطرهای بود. هنگام صعود، یک جایی ایستادم که شیب تندی داشت و فیلم گرفتم که فکر میکنم در فضای مجازی هم منتشر کردم. داخل فیلم میگویم:” اینجا هستم”. الان که فکر میکنم، عجب جایی بود. شیب دیواره کمپ سه بود و با آن شیب تند، تقریبا معلق بودیم. همه برای من خاطرههای پر ریسکی هستند که از آن صعود خاص به یاد دارم.
اتفاق خطرناکی هم برایتان افتاده است؟
در نانگاپاربات نه اما در کی۲ اتفاق افتاد. کی۲ از قلههایی است که وصف مرگ و میرش شاید به گوش شما خورده باشد. یک توده یخی خیلی بزرگ به نام “باتلنک”در مسیرش قرار دارد. ما باید از کمر این “باتلنک” رد میشدیم و از سمت چپ آن خودمان را بالا میکشیدیم. طناب به یک کارگاه وصل بود، کارگاه هم روی یخ ثابت شده بود و باید از طناب حمایت میگرفتیم. ناگهان کارگاه از جای خودش در آمد و خیلی پر ریسک بود. اگر آنجا نمیتوانستم خودم را نگه دارم، سقوط میکردم.
در آن لحظه حساس و خطرناک چگونه خودتان را کنترل کردید؟
در قسمت زیر کفشهایی که میپوشیم، یک ابزاری به نام “کرامپون” بسته میشود. کرامپون، تیغههایی دارد که اگر با فشار وارد یخ کنید، میتوانید از نیروی آن برای ایستایی استفاده کنید. من نیز خودم را با استفاده از کرامپونها، محکم به اطراف زدم. در واقع شاید نزدیک ۲۰ دقیقه در این حالت ماندم تا فردی که بالاتر بود، کارگاه را ثابت کند.
در شرایط بحرانی چگونه میتوانید آرامش خودتان را حفظ کنید و چه چیزی بیشتر باعث آرامش شما میشود؟
داشتن آرامش یا مهارتهایی که به دست میآوریم، ناگهانی نیست. برخلاف بقیه رشتهها که در سن پایین جواب میگیرند، به نظرم کوهنوردی ورزش افراد سن بالاست و باید به تجربه کافی برای حضور در این شرایط رسیده باشید. خیلی از کوهنوردان در سن ۱۵ یا ۲۰ سالگی هیمالیانوردی را شروع نمیکنند. اتفاقا کسانی که در سنین پایینتر شروع میکنند، طبق آمار مرگ و میر و حوادث، حادثه ورزشی برای آنها بیشتر بوده است. کوهنورد باید از پختگی رد شود و این پختگی، تجربهای است که کم کم و طی سالها حضور در ارتفاعات مختلف و شرایط و فصلهای متفاوت به دست میآید. این مهارت ذهنی به واسطه این است که این شرایط را قبلا جایی تجربه کردید یا علمش را دارید.
شما چند ساله بودید که کوهنوردی شروع کردید؟
در ۲۱ سالگی شروع کردم.
الان به آن پختگی رسیده اید؟
الان که ۴۹ ساله هستم، رسیده ام.
تجربه تلخی هم از کوهنوردی دارید؟
بله از دست دادن دوستانم خیلی تجربه بدی بود. در آناپورنا یکی از دوستانم را از دست دادم. در کی۲ و ماکالو نیز هر کدام یکی دیگر از دوستانم را از دست دادم. خیلی خاطره بدی است و همیشه در ذهنم میماند.
راجع به آن لحظات صحبت کنید.
ناپورنا از آن دسته کوههایی است که به شکافهای برفی و بهمنهای خیلی زیاد معروف است. از بیسکمپ به سمت کمپ چهار حرکت کردیم. در رفت و برگشت از کمپ چهار به قله، دو نفر گم شدند و یک نفر هم فوت کرد. این بار روانی که یک تیم میرود و سه نفر از آن برنمیگردند، خیلی زیاد است. زمانی که رسیدیم، هیچکس خوشحال نبود و همه در حال گریه کردن و ابراز ناراحتی بودند. خدا را شکر آن دو نفر گمشده پیدا شدند. یک نفر ۲۴ ساعت بعد و نفر دوم هم سه روز بعد پیدا شد. البته آسیب دیده بودند و انگشتانشان قطع شده بود.
چقدر زمان می برد تا خودتان را از این بار روانی رها کنید؟
یک قسمتی از آن بار روانی مانند یک اثر ماندگار باقی میماند. از قلههای داخل ایران، قله کولجنو را همیشه دلم میخواهد برم و نرفتهام. چند سال پیش در قله کولجنو تیمی از کوهنوردان مشهد فوت کردند که در آن تیم دوستان من هم بودند. مادرم هنوز اجازه نمیدهد به آن قله بروم. میگوید “این همه قله است، آنجا را دلم نمیخواهد بروی.” میخواهم بگویم که این بار روانی گاهی تا همیشه میماند. برای من مانند یک فقدان و ناراحتی است که همیشه میماند. قبول کردم که در این محیط با این ریسکها حضور داشته باشم، پس باید بپذیرم.
این فشار به حدی بوده که بخواهد کوهنوردی را ادامه ندهید؟
هنوز به این مرحله از عرفان نرسیدهام که کوهنوردی را کنار بگذارم! علیرغم اینکه ورزش پر ریسک و آسیبی است. وقتی میگویند که مثلا مرگ و میر در آناپورنا یک به سه است تو میدانی از این سه نفری که کنارت هستند، یک نفر ممکن است نباشد و آن یک نفر هم احتمال دارد تو باشی. این ریسک را خودمان هم پذیرفتهایم. البته نه اینکه بگویم به استقبال مرگ میروم یا میروم تا در کوه جاودانه شوم، نه این صحبتها نیست اتفاقا زندگی را خیلی دوست دارم و میروم که برگردم و از آن صعود لذت ببرم. همین باعث شده که برخی مواقع صعود نکنم یا از نصف راه برگردم و تصمیم بگیرم که در فصل بعدی که شرایط بهتر بود، صعود کنم. البته باید کوهنورد قبول کند که علم، آگاهی، توانمندی و توانایی فیزیکیاش را آنقدر بالا ببرد تا در معرض کمترین خطر و ریسک قرار بگیرد.
چه خاطرات شیرین ماندگاری دارید که وقتی به آن فکر میکنید هنوز هم لبخند میزنید؟
مجموعه این صعودها برایم شیرین است گرچه سختیهای خیلی زیادی داشت. با این حال وقتی جزئیات، عکسها و فیلمها را نگاه میکنم و آن لحظات را به یاد میآورم، میگویم عجب روزی بود که گذراندم، عجب شب پر ریسکی بود، عجب خطری را پشت سر گذاشتم. وقتی به صعودهایم فکر میکنم میبینم چقدر خاطره قشنگی است.
از خاطرات خیلی قشنگم صعود به قله ماکالو بود. من در همه صعودهایم به صورت تنهایی از ایران میروم اما در قله ماکالو یک خانم ایرانی به نام شیما افسری همراهم بود که برایم دوست خیلی خوبی شد و به واسطه حضورش، آن صعود یکی از خاطرات خیلی ماندگار و قشنگ بود.
چرا خاطره قشنگی شد؟
حس مشترکی بود. اینکه یک خانم دیگر هم وارد حوزه صعودهای بلند میشود، برایم انرژی مضاعف خوبی داشت. برای صعود طولانی مدت، یک هم صحبت داشتم و خانم افسری هم یک فرد پرانرژی و خندان بود که همیشه حس مثبت انتقال میداد. از قله که برگشتیم، هوا تاریک شده بود که به کمپ سه رسیدیم و هوا خیلی سرد بود. هیچ وسیله گرمایشی هم در کمپها نیست و باید خودمان را گرم کنیم. شیما چون خیلی خسته بود، کیسه خوابش را روی خود کشید و خوابید اما پاهای من آنقدر سرد بود که خوابم نمیبرد و میترسیدم اگر بخوابم انگشتانم را از دست بدهم. با وجود خستگی زیاد تا صبح مشغول حرکت دادن دستان و پاهایم بودم. صبح یک بطری آب گرم کردیم و دونفری دستهایمان را دور بطری گذاشتیم. حس گرمای دست شیما و من هنوز در ذهنم است. مثل یک خاطره شیرین آدم مزه مزهاش میکند.
در آن لحظه چقدر چیزهای کوچک اهمیت پیدا میکنند.
دقیقا همین خاطرات کوچک خیلی ارزشمند است. داخل کوله پشتی، یک دانه سیب یخ زده پیدا کردیم چون دمای هوا منفی ۳۰ تا ۳۵ درجه بود. لیوان آب را گرم کردیم و سیب را داخلش انداختیم. مقداری که یخ سیب آب شد و قابل گاز زدن شد، آن را خوردیم. مزه آن سیب هیچوقت از ذهن من پاک نمیشود.
حضور زنان ایرانی را در کوهنوردی چطور میبینید و چقدر نسبت به گذشته متفاوت شده است؟
ما در ایران خانمهای توانمند زیادی داریم. الان حضور خانمها مقداری پررنگتر شده است. خیلیها وارد دنیای هیمالیانوردی و صعودهای بلند و فنی میشوند اما هنوز جا دارد که آدمهای بیشتری را ببینیم. بخشی از این مسئله به حمایتهای مالی برمیگردد و باید از این افرادی که میتوانند کارهای شاخص انجام بدهند و اسم ایران را دوباره بر بلندای قلهها یا در پروژههای بسیار زیبا نشان بدهند، حمایت شود.
هزینه های کوهنوردی چقدراست؟
بسیار زیاد است، هم به لحاظ هزینه تجهیزات و هم از جهت هزینه سفر و صعود. بحث مالی یکی از موانعی است که همیشه باعث میشود افراد، مخصوصا خانمهایی که به لحاظ اقتصادی شاید به خانواده وابستگی داشته باشند، کمتر وارد این حوزه شوند. برای من هم به همین شکل بود. صعود اول را که انجام دادم، دومی را با وام رفتم و اگر شرکت ویتابیوتیکس اسپانسرم نمیشد، برای ادامه این پروسه شاید میتوانستم در سال یک یا نهایتا دو صعود هشت هزارتایی انجام دهم. حضور حامی مالی در کنار من و حمایتی که واقعا تمام قد از من داشتند، باعث شد پروژه در زمان کوتاه سه سال و نیم انجام شود.
پس از طریق حامی مالی هزینهها را تامین میکنید؟
صعود اول و دوم را خودم انجام دادم و بعد از آن حامی مالی داشتم.
فکر میکنید موفقیت شما چه تاثیری روی خانمهای علاقمند به کوهنوردی دارد؟
اگر تاثیر نداشته باشد که راه را بیراهه رفتهام. صعود به قلهها فقط یک رسیدن خالص و محض نیست، بلکه باید مسیری برای تمام زنان، دختران و جوانانی باشد که امیدوار به انجام کاری هستند. منظورم تنهارسیدن به یک قله نیست بلکه هر هدفی در زندگی، یک قله برای فرد محسوب میشود. میخواهم این ایمان و باور را در زنان کشورم ببینم که اگر در مسیری تلاش کنند، امید داشته باشند و بجنگند به هدفشان میرسند. این خیلی مهم است وگرنه اینکه فقط اسم من در باشگاه ۸۰۰۰ متریها قرار داشته باشد، نمیتواند دردی از کسی دوا بکند. مهم این است که اگر به اهدافمان ایمان قلبی داشته باشیم و برایش تلاش کنیم دیر یا زود به آن میرسیم.
کوهنوردی چه چیزی به شما یاد داده است؟
صبر. کوهنوردی هیچ چیزی مثل صبر به آدم یاد نمیدهد. درست است که مبارزه، سرسختی و تابآوری میآموزد اما برای همه چیز صبر کردن را یاد میدهد.
رویای بزرگی دارید که از شروع آن واهمه داشته باشد؟
واهمه ندارم اما در پیدا کردن اسپانسر مقداری شک دارم چون یک پروژه بزرگ کوهنوردی در ذهنم است که امیدوارم انجامش بدهم. فعلا نمیخواهم در مورد آن صحبت کنم اما در کشور پاکستان، با یک تیم از ایران و برای اولین بار در جهان انجام میشود. امیدوارم حامی مالی پیدا کنم.
حرف پایانی
به نظرم بیشترین چیزی که باعث میشود به سمت انجام کاری نروید این است که اعتقاد قلبی و واقعی به آن نداشته باشید و از انجام دادنش بترسید. اگر این بندها را باز کنیم خیلی راحت پرواز خواهیم کرد.
مسئولیت این خبر با سایت منبع و جالبتر در قبال آن مسئولیتی ندارد. خواهشمندیم در صورت وجود هرگونه مشکل در محتوای آن، در نظرات همین خبر گزارش دهید تا اصلاح گردد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0