کد خبر : 320543
تاریخ انتشار : یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴ - ۲۱:۴۹

وقتی امام رضا گنده‌لات محله را عاشق کرد

وقتی امام رضا گنده‌لات محله را عاشق کرد

باشگاه خبرنگاران جوان – روی قالیچه‌های قرمز و بهشتی صحن و سرایش نشسته بودم، قالیچه‌هایی که به تعبیر من نسخه‌های زمینی از قالیچه حضرت سلیمان‌اند. اهل دل که باشی از وسط تار و پود گل‌هایش تا عرش بلندت می‌کنند. سر تکیه داده بودم به خنکای سنگ‌های مرمر دیوار پشت سرم و به رفت و آمد

باشگاه خبرنگاران جوان – روی قالیچه‌های قرمز و بهشتی صحن و سرایش نشسته بودم، قالیچه‌هایی که به تعبیر من نسخه‌های زمینی از قالیچه حضرت سلیمان‌اند. اهل دل که باشی از وسط تار و پود گل‌هایش تا عرش بلندت می‌کنند. سر تکیه داده بودم به خنکای سنگ‌های مرمر دیوار پشت سرم و به رفت و آمد زائر‌ها نگاه می‌کردم. همیشه همینطور هستم هر وقت می‌آیم، می‌نشینم وسط جغرافیای صحن‌هایش و مثل آدمی که تازه از خواب بیدارش کرده باشند ساعت‌ها دور و برم را نگاه می‌کنم تا باورم شود امام رضا علیه‌السلام اسم من را هم میان این همه زائر نوشته است، آن هم زیارت ۳۰ صفر! 

همان موقع بود که چشم‌های پرسه زنم میان زائر‌ها ابوالفضل را دید. مردی درشت هیکل و قدبلند که از نوک سرش تا بند بند انگشتانش خالکوبی‌های رنگ و وارنگ نقش بسته بود. پیرهنی سیاه پوشیده بود و شلوار گشاد مشهدی با کتانی‌های سه خط… دکمه‌های اول و دوم را جا انداخته بود و طرفین پیرهنش روی دکمه سوم به هم رسیده بودند. انگار گذرِ یکی از داش‌مشتی‌های دهه ۵۰ به حرم افتاده بود. سن و سالش زیاد نبود، اما در هیبت و شباهت با آن لوتی‌ها مو نمی‌زد. 

مرا با زائر‌های آقا چه کار وقتی می‌شد صد رنگ آدم و صد جور لهجه را گرد حرمش دید و قاب گرفت، اما ابوالفضل شبیه همه‌ی زائر‌ها نبود، منِ خبرنگار بین آن سینه خالکوبی شده و امام رضا علیه‌السلام سنگینی یک راز را حس می‌کردم مخصوصاً از همان لحظه ورود. از گیت بازرسی که گذشت، با آن قد و قامتش صدبار خم شد و دانه‌های ریزی از زمین برداشت. دانه‌های ریزی که حتی چشم‌های مسلح به عینک من هم نمی‌دیدشان. خیال کردم باید دانه‌های تسبیحی ارزشمند باشد که نخش شکافته و صد تکه شده، اما از کنارم که گذشت. چشم انداختم بین دست‌های زمخت و بزرگش، خیال میکنی چه بود؟!

ذره ذره‌های زباله‌ای که اصلا به چشم نمی‌آمد. لوتی و داش مشتی که حتما یک‌محل به احترامش خم و راست می‌شدند صدبار خم شده بود برای ذره‌های نادیدنی‌ای که از دست من و شما روی زمین می‌ریزد و حتی به چشم جاروی خادم‌ها هم نمی‌آیند. همین کافی بود تا میان آن شلوغی و ازدحام یک صحن دنبال ابوالفضل و رازش قدم تند کنم تا راضی شود سفره دلش را برایم روی یکی از همان قالیچه‌های بهشتی باز کند. 

از همان اول صحبت غافلگیرم کرد: «امروز تولدمه، تولد ده سالگیم!» با نگاه متعجب دوباره قد و قامتش را برانداز کردم. چشم دوخت به گنبد طلایی که از پشت دیوار‌های صحن سر بیرون آورده بود و قفل از زوار صندوقچه رازش بیرون کشید: «معتاد بودم، هر نوع موادی که فکر کنی مصرف می‌کردم. شیشه که می‌زدم، هیچ چیز نمی‌فهمیدم می‌افتادم به جان زن و بچه‌هایم. طوری کتک‌شان می‌زدم که دست و پایشان ترک برمی‌داشت. دنبال شر بودم، دنبال دعوا. انقدر که همسایه‌ها از من می‌ترسیدند، چندبار از دستم شکایت کردند، حتی امضا جمع کردند که من از محله بروم، اما گوشم بدهکار نبود. عشق لات‌بازی داشتم و خوراکم شده بود مواد. جوان‌های محل هم پایه کارهایم بودند. 

اولش همه چیز برایم هیجان داشت، ولی بعد… هر روز بیشتر از خودم بدم می‌آمد. ود چشم‌های زن و بچه‌هایم نفرت می‌دیدم، در چشم همسایه‌ها، در چشم خانوادم. تا ته مواد و خلاف رفته بودم، اما تهش رسیده بود به پوچی. خسته بودم… کسی نبود کمکم کند، کسی زورش به آن ابوالفضل نمی‌رسید.

تا این که در همین شب‌ها که همه آقا را صدا می‌زنند و از گوشه و کنار برایش زائر می‌آید من همم صدایش کردم: «بابا مشتی درسته ما بدیم ولی کمتر از آهو که نیستیم برای خودمون یه روزی اسم و رسم داشتیم بیا و لوتی گری کن و ما رو از این وضع نجات بده» … شما که غریبه نیستی آبجی یه لحظه هم فکر نمی‌کردم حرفم را شنیده باشهد خیال می‌کردم امام رضا علیه‌السلام بین این همه زائر و عاشق سینه چاک که نمی‌آید به من و امثال من نگاه کند، اما باورت نمی‌شود آبجی انگار یک عمر نشسته بود و زندگی من را تماشا می‌کرد و منتظر بود فقط یک‌بار صدایش بزنم تا سفت بیخ مچم را بگیرد و از لجن مواد و خلاف بیرون بکشد!» 

اشک از گوشه‌های چشمش سر باز می‌کند، شانه‌های تنومندش می‌لرزد و مرغ دلش دوباره از رو به روی من تا ۱۰ سال پیش پر می‌زند: «قرار شد آقا کمک کند من مواد را ترک کنم و دور شر و دعوا را خط بکشم من هم تا زنده‌ام هر شب بنشینم ترک موتور و فاصله ۱ کیلیومتری خانه‌مان تا حرمش را برای زیارت بیایم…۱۰سال است که هر شب می‌آیم. ۱۰ سال است که آدم شدم. نمی‌دانی چه عزت و آبرویی آقا به من داد. همان ابوالفضلی که همه محل از دست دعوا و چاقوکشی‌هایش خسته شده بودند حالا آنقدر اعتبار دارد که اگر بین دو نفر بحثی پیش بیاید او را برای وساطت می‌برند. اگر جوانی پایش را به سمت مواد و خلاف کج بگذارد مادر و پدرش اول می‌آیند سراغ من که نصیحتش کنم… آبجی بین این ابوالفضل و اون شری که بودم زمین تا آسمون فاصله است، باید زندگیش کرده باشی تا بفهمی چی می‌گویم!»

هنوز خرده‌هایی که از زمین جمع کرده گوشه مشتش نشسته‌اند. مثل زائری که اولین بار است حرم را می‌بیند دل در دلش نیست و این پا و آن پا می‌کند برای رفتن. نقطه می‌گذارم ته حرف‌هایمان تا بیشتر وقتش را نگیرم، اما هنوز معمای آن خرده‌های کف دستش برایم حل نشده. راضی کردنش برای آنکه ماجرای آن دانه‌های بهشتی را بگوید طول می‌کشد، اما بالاخره می‌گوید. این اسم را هم خودش برای خرده‌ریز‌های کف دستش گذاشته است؛ خرده‌های بهشتی! 

«یک سال بعد از قرار شبانه‌ام با امام رضا علیه‌السلام هوای خادمی زد به سرم، خیلی به این در و آن در زدم، اما بخاطر این خالکوبی‌ها قبولم نکردند. البته گلایه‌ای نیست تقصیر خودم است که یک جای سالم هم روی تنم نگذاشتم. خلاصه که خیلی پکر بودم، اما امام رضا علیه‌السلام خودش این دانه‌های بهشتی رو به چشمم آورد و برایم در کار درست کرد. هر شب که می‌آیم شیفت خادمی‌ام از همان در ورودی شروع می‌شود. این خرده‌ریز‌ها را از زمین جمع می‌کنم تا برسم به حرم. موقع برگشت هم کارم همین است. هر بار موقع رفتن مشتم را به آقا نشان می‌دهم و می‌گویم مزد خادمی‌ام را با پاک کردن این بدن بده… دوست دارم موقع دیدنت از این جسم پر از نقش و نگار خلاص شده باشم. دوست دارم در حرمت شهید بشوم، طوری که از تنم چیزی نماند و باعث خجالتم نشود.»

ابوالفضل زیر لب التماس دعایی می‌گوید و می‌رود، چند لحظه بعد میان جمعیت گم می‌شود، کوچک می‌شود. مثل دانه‌های که برمی‌دارد تا به دست آقا برساند و مزد خا می‌اش را بگیرد؛ و من چشم می‌دوزم به حرم و با خودم زمزمه می‌کنم: «بعضی عشق‌ها آن‌قدر بزرگ‌اند که حتی گنده‌لات‌ها را هم به زانو در می‌آورد، مثل عشق به امام رضا…»

منبع : فارس

منبع خبر


مسئولیت این خبر با سایت منبع و جالبتر در قبال آن مسئولیتی ندارد. خواهشمندیم در صورت وجود هرگونه مشکل در محتوای آن، در نظرات همین خبر گزارش دهید تا اصلاح گردد.

مطالب پیشنهادی از سراسر وب

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

advanced-floating-content-close-btn
advanced-floating-content-close-btn

پنجره اخبار