همشهری آنلاین- سحر جعفریانعصر: نگاهش به زهراست که ۲ بغل آن سوتر، آنجا که سوز آفتاب حسابی میخشکاند، گله وحشیِ زرافههای دِیلاق آقای معتمدی و بزغالههای بدون زنگوله گالری آرتماه و شیران یال و کوپالی مِستر هَریسون را جای میدهد. عقب گله نیز چندتایی از زنان روستایی که علیخان چشمهایشان را شکلِ چشمهای دُرشت او تراشیده، زورچپان میکند تا نم آنها هم گرفتهشود.
از کشیدگی چشم باقی زنها که کنج و کناری از موتورخانه، زیرزمین و اتاقک سرایداریاند پیداست چشمهای دختر مَشمَمد کانسپت همه پاپیهماشههای (مجسمه کاغذی) زنانهایست که علیخان ساخته و میسازد. خمیرِ زیر دستش هنوز چاق نشده که آواز داود سرخوش (خواننده قدیمی افغان) برای چندمین بار از رادیوکاست زهواردررفته کارگاه به اوج میرسد: «سرزمین من، خسته خسته از جفایی…». علیخان عبداللهی ۶٢ ساله به جز چشمهای زهرا، عاشق این تصنیف هم هست. کسی چه میداند شاید پای عشق دیگری نیز درمیان باشد؛ عشق به اروزگان(استانی در مرکز افغانستان) که وطن علیخان است. گزارش زیر، روایتهایی خواندنی از ۳۶ سال تهراننشینی، سرایداری و البته مورد عجیبِ پُرآوازگی او در هنری نیاموخته است.
تخیل فانتزی چوپانِ اروزگانی
با آنکه بسیار سرد و گرم روزگار چشیده اما جوانتر از سن و سالش به چشم میآید. با لهجهای آشنا میگوید: «دلت شاد و سرت آزاد که باشد سن را میخواهی چه کن!؟» از اول به همین عقیده بود. از نخستین روزهای کودکی که به خاطر دارد؛ چون معاش خانواده تنگ بود باید به جای مکتب، راهی دشت و دره پشتو میشد تا گوسفندان را سیر بچراند و یا گاهی کشاورزی کند. اما خاطرش نیست تصنیف داود سرخوش که دست بر قضا همولایتی و هم قومش (هزاره) بوده را اول بار کجا شنیده که اغلب ضمن چوپانی، زمزمه میکرد. خندهروست و به گویش هزارهای، اهلِ گپ زدن: «گوسفندان از سبزهخوری، دنبه فَربه میکردند و من به سنگها خیره میشدم. هر کدامشان به شکلی بودند؛ آدم، چهارپا، خانه و خیلی چیزهای دیگر که با جزییات تخیلشان میکردم.»
علیخان به تهران میآید
پیغام کوتاه بود: «علیخان زودتر کوچ کن به این نشانی که میگویم». پیغام را ۳۶ سال پیش، برادر علیخان که قبلتر برای کار و زندگی به تهران مهاجرت کردهبود، فرستاد. علیخان هم که پایبندِ قرص و محکمی در اروزگان نداشت زود خودش را رساند تهران، خیابان کریمخانزند و مجتمع ۵ طبقهای که در حال ساخت بود. وردست برادرش کارگری کرد با حقوق ماهیانه ۵ هزار تومان. ساختمان که تکمیل شد علیخان با ریشی که برادرش پیش صاحب مِلک نوساخته، گرو گذاشتهبود به کار سرایداری درآمد. مدتی بعد هم به واسطه معرفی یکی از دوستان، دل به زهرا که او نیز اروزگانی بود و ورامیننشین، بست. خانهیشان، اتاقی در زیرزمین همان ساختمان بود و هنوز هم هست. محل کارش نیز باجه سرایداری که روزها میانش با مالکان و مستاجرانی که در آمد و شد بوده و هستند خوشاخلاقی میکند.
بخت بلند پاپیهماشههای آقای سرایدار
زندگی عیالواری، خرج داشت: «عامی (بیسواد) بودم و یکی از ساکنان ساختمان خواندن و نوشتن یادم داد. سواد، فکر آدم را پروار میکند. از همان شد که به عموحسن (دستفروش مقابل ساختمان) پیشنهاد شراکت دادم…» پوستر عکس بازیگران و طبیعت را به قیمت عمده میخرید و لابهلای خنزرپنزرهای بساط عموحسن با کمی سود میفروخت. چند شانه مقوایی تخممرغ کنار باغچه پیادهرو خیس و نرم شدهبودند. نگاه علیخان تا پیدایشان کرد یاد دره پشتو و آن سنگها و تخیلش افتاد. بعد از آن بود که شبها خمیر مقوایی و چسب را دور مفتولهای تابدار، حالت میداد. هر دستسازی که شمایل بهتری داشت فردایش در بساط عموحسن از ۵۰۰ تا هزار تومان فروش میرفت. علیخان هنوز نمیدانست به هنر پاپیهماشهسازی مشغول است.
کارگاه ایرانتی، دستسازهها میلیونتومانی و فستیوال جهانی
پاپیهماشههایی که میساخت بیشتر انتزاعی بودند؛ دستهای کج و معوج، چشمهای بیمَردک، نقابهای عجیب و حیوانات غریب. فروششان رونق گرفت. علیخان سعی داشت بهترین ترکیب خمیر را کشف کند. کمکم سر و کله مشتریهای ویژه نیز پیدا شد؛ هنرمندان، گالریداران و توریستها. کارگاهی ایرانتی روی پشتبام ساختمان ساخت. همین که به یکی دو نمایشگاه هنری در شمال شهر دعوت شد فکر ساختن زنان پاپیهماشهای با چشمانی شبیه زهرا به سرش زد. با نقد و تایید اساتید بزرگ، شهرتش بیشتر هم شد. حالا کیلوکیلو شانههای مقوایی، ورقههای یونولیت، بستههای سیریش و تختههای چوبی میخرد. پایههای چوبی را با میخ و پیچ، مستحکم میکند. بعد با کلاف پارچهای یا یونولیت، حجم میدهد. آخر سر هم با خمیر دستسازی که فرمولش را فقط خودش میداند روی پایه و حجم، فُرم میسازد. گاهی که تعداد سفارشها زیاد است زهرا به کمک میآید. سفارشهایی از ۲، ۳ تا بیش از ۱۰۰ میلیونتومان که از برای اعتبار هنری و ارزش مادیشان این روزها علیخان، هنرجوهای فراوان دارد و مهمان اصلی فستیوالهای بینالمللی و حراجهای هنریست.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0