خواب بودیم که شهید ابوالفضل رضایی نجاتمان داد

باشگاه خبرنگاران جوان – ساعت ۱۲ ظهر ۲ تیرماه، آسمان نیلی تهران رنگ خاکستری به خود می گیرد. چشمان خوابآلود ابوالفضل، سایه سنگین جنگنده دشمن را که میبیند، برمیخیزد و بیهیچ تردیدی به سمت خوابگاه میدود. دوستانش را بیدار میکند: «حمله کردند، برید بیرون!» دوستانش فریاد میزدند: «ابوالفضل، تو هم بیا!» ابوالفضل میگوید: «نه، رفیقم
باشگاه خبرنگاران جوان – ساعت ۱۲ ظهر ۲ تیرماه، آسمان نیلی تهران رنگ خاکستری به خود می گیرد. چشمان خوابآلود ابوالفضل، سایه سنگین جنگنده دشمن را که میبیند، برمیخیزد و بیهیچ تردیدی به سمت خوابگاه میدود. دوستانش را بیدار میکند: «حمله کردند، برید بیرون!»
دوستانش فریاد میزدند: «ابوالفضل، تو هم بیا!» ابوالفضل میگوید: «نه، رفیقم انتهای سالن خوابه، باید بیدارش کنم.» بمب آخر را که زدند، ابوالفضل و رفیقش زیر آوار ماندند.
جنگجویی از طبرستان
شهید ابوالفضل رضاییروشن، ۲۱ ساله، پنج ماهی بود که در فراجای تهران خدمت میکرد؛ سرباز وظیفهای از خطه مازندران و دلیرمردی از روستای روشنآباد. پدرش کشاورز است، کشاورزی که دستانش عطر شالیزار میدهد. مادرش، ابوالفضل و ابراهیم را با جان و دل بزرگ کرد، اما رژیم صهیونیستی قاب خانوادگی آنها را ۲ تیرماه۱۴۰۴ تکهتکه کرد. از این پس، نوار مشکی برای ابد روی قاب شیشهای روی دیوارخانهشان باقی خواهد ماند.
محمدعلی رضاییروشن، پدر ابوالفضل، روی پیشانیاش میزند و با چشمانی بغضآلود میگوید: «ابوالفضل میگفت ما خونمان طبری است، طبریها به همین سادگی تسلیم نمیشوند. جنگجویی در خونمان است. پای حفاظت از سرزمینمان که به میان بیاید، جان میدهیم. وقتی گفتم ابوالفضل برگرد، گفت: بابا، من اهل جا زدن نیستم، تا آخرش میمانم؛ اگر بزنن دست ما نیست، شهید میشویم؛ شما پدر شهید و مادر هم مادر شهید میشود.»
خدا او را سرسپرده میخواست
همه زنان روستا اگر دستان سمانه خانم را بگیرند، باز هم او توان برخاستن ندارد. ابوالفضلش بیسر بازگشته. مادر میگوید: «دو ماه ندیده بودمش. پیکرش را که دیدم، گفتم میخواهم صورتش را ببوسم. گفتند: سر ندارد. گفتم: بگذارید لااقل پاهایش را ببوسم. بمیرم برای ابوالفضل بیسرم، پارهتنم. به خدا قسم که اگر به هر روش دیگری به غیر از شهادت از دستش میدادم، یک لحظه هم نمیتوانستم دوام بیاورم. گویی این خاصیت شهادت است که صبر و تحمل خانواده را زیاد میکند.»
مادر، حلالمان کن!
جنگ که شد، به سربازها گفتند شبها بهتر است در خوابگاه نمانید؛ خانه اقوام یا آشنایی بروید. ابوالفضل کسی را در تهران نداشت. آنقدر خجالتی بود که خانه دوستانش هم نمیرفت. آخرین باری که با مادرش حرف زد، خبرداد که «شبها در امامزاده میخوابیم.» ولی شب قبل از حادثه دیگر به امامزاده نرفتند. او و تعدادی از سربازها در محوطه پادگان ماندند. دوستانش در خوابگاه خواب بودند. وقتی نگهبانی ابوالفضل تمام شد، با چشمان خسته که به آسمان نگاه کرد جنگندهها بیرحمانه به سمت پادگان میآمدند.
مادر میگوید: «هفت روز بعد از خاکسپاری ابوالفضل، چند سرباز از تهران به خانهمان آمدند. غم روی صورتشان داغ دلم را تازه کرد. جلو آمدند و همچنان که سر به زیر داشتند، گفتند: مادر، حلالمان کن! ما مدیون ابوالفضل هستیم. اگر الان زندهایم، از مردانگی و جوانمردی پسر شماست. بمب اول را که زدند، او به جای اینکه فرار کند، ماند و بیدارمان کرد. دوباره به سمت خوابگاه رفت. یکی از سربازها، انتهای سالن خوابیده بود. ابوالفضل برای بیدار کردن او رفته بود. وقتی بمب آخر را زدند، هر دو با هم شهید شدند.»
می خواست خلبان شود
این روزها عباس رضاییروشن، پدربزرگ ابوالفضل، شانههایش را تکیهگاه دختر و دامادش کرده است. او میگوید: «پدر و مادر ابوالفضل دخترعمو و پسرعمو هستند. دخترم سمانه که باردار میشود، برای سلامتی بچه را نذر حضرت ابوالفضل(ع) میکنند. ابوالفضل از همان کودکی عاشق هیئت و مجلس روضه بود. هفت سال پیدرپی پولهای قلکش را تحویل سقانفار(سقاخانه) روستا میکرد تا خرج محرم کنند. جالب اینکه هفتم محرم نیز پیکر پاکش را در گلزار شهدای روستای روشنآباد به خاک سپردند. ابوالفضل دلش میخواست خلبان شود. حتی در آزمون خلبانی هم شرکت کرد و از بین۳۰۰ نفر رتبه اول را کسب کرد. قرار شد بعد از سربازی دورههای آموزشی خلبانی را آغاز کند، اما او با شهادتش سبکبال پرواز کرد.»
منبع: همشهری آنلاین
مسئولیت این خبر با سایت منبع و جالبتر در قبال آن مسئولیتی ندارد. خواهشمندیم در صورت وجود هرگونه مشکل در محتوای آن، در نظرات همین خبر گزارش دهید تا اصلاح گردد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0