کد خبر : 352629
تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۴ - ۲۳:۳۳

کنفرانس آلمان را با «مادری» تاخت زدم!

کنفرانس آلمان را با «مادری» تاخت زدم!

باشگاه خبرنگاران جوان – «من از اول به ریاضی علاقه داشتم. همیشه آن قدر درگیر برنامه‌های درسی و کار‌های خانه ریاضیات بودم که حتی کم مانده بود لباس عروس گیرم نیاید.» اعظم کریمیان زاده، امروز مهمان گزارش مادرانه ماست. ردیف ارشد‌ها و فعالیت‌های علمی‌اش آن‌قدر طویل است که بعید می‌دانم باور کنید او مادر ۴

باشگاه خبرنگاران جوان – «من از اول به ریاضی علاقه داشتم. همیشه آن قدر درگیر برنامه‌های درسی و کار‌های خانه ریاضیات بودم که حتی کم مانده بود لباس عروس گیرم نیاید.» اعظم کریمیان زاده، امروز مهمان گزارش مادرانه ماست. ردیف ارشد‌ها و فعالیت‌های علمی‌اش آن‌قدر طویل است که بعید می‌دانم باور کنید او مادر ۴ فرزند است. هرچه خانم معلم ریاضی دیده‌اید فراموش کنید، کریمیان زاده از آن دبیر‌هایی است که آدم را عاشق عدد و رقم‌ها می‌کند. این را وقتی فهمیدم که از فعالیت بازی ریاضی‌اش در کلاس می‌گفت.

برمی‌گردم سر جریان عروسی. خانم معلم که تازه مسیر تحصیلی‌اش را به ارشد آموزش ریاضی تغییر داده بود، هم‌زمان مدیر خانه ریاضیات کرمان بود و یک هفته به عروسی جای مزون عروس و سفارش تاج، برگه‌های برنامه جشنواره را مرتب می‌کرد.

لباس عروس گیرم نیامده بود!

«سومین جشنواره خانه ریاضیات بود. قرار بود دانشگاه باهنر برگزار شود و اساتید بزرگی حضور داشته باشند. من آن قدر درگیر کارم بودم لباس عروس هم کرایه نکرده بودم هنوز، چه برسد جزئیات دیگر عروسی. خانم باقری (همسر دکتر مهدی رجبعلی‌پور، از اساتید بزرگ کشور در حوزه ریاضی) که دید هنوز با برنامه همایش درگیرم خندید و گفت: تو یک هفته به عروسی‌ات مونده ها!»

آبان سال ۹۰ بود. عروس خانم تازه زندگی‌اش را شروع کرده بود و همه چیز روی روال پیش می‌رفت. دانشجوی رشته جدید، مدرسه جدید، و خلاصه انگار وقتش بود که خدا اولین هدیه‌اش را برای خانم معلم بفرستد تا بین همه این چالش‌ها، رشد تازه‌ای رقم بخورد.

با کیسه آب سوراخ نگران امتحان بچه‌ها باشم؟!

از کریمیان زاده درباره بارداری اولش می‌پرسم. از روز‌هایی که مدرسه و دانشگاه و زندگی را یک‌کاسه کرده بود و سعی می‌کرد از پس همه چیز بربیاید: «کیسه آبم سوراخ شده بود. از قضا بیمارستانی رفته بودم که مادر یکی از بچه‌ها پزشکش بود. فکر می‌کنید وقتی آمد عیادتم چه گفت؟! گفت خانواده‌ها خیلی نگران بچه‌ها هستند و اگر حالم بهتر است مرخص شوم. مرتب می‌رفت و می‌آمد و اوضاعم را می‌پرسید تا اگر می‌توانم برگردم که امتحان هماهنگ بچه‌ها آن سال به مشکل نخورد.» 

مدارس بی‌شماری در کشور هست که درس برایشان اولویت است و گذر کریمیان زاده هم به یکی از همین مدارس با والدین سخت‌گیر افتاده بود. حالا اوضاع جسمی باعث شد خانم معلم با تعهد بسیار دوستش را جای خودش چند وقتی بفرستد و به توصیه دکتر استراحت کند تا آقا پارسا به‌سلامت به دنیا بیاید.

آقاپارسا بالاخره آمد!

وقتی کریمیان زاده می‌گوید مرخصی زایمانش آن سال‌ها فقط ۴ ماه بود دستم را روی سرم می‌کشم تا ببینم چند تا شاخ سبز شده است؟! آقا پارسا شهریور به دنیا آمده بود و مدیر مدرسه به معلمش اصرار می‌کرد حتی همین مرخصی ۴ماهه را هم نرود. بالاخره بین دوراهی انتخاب، دانشجو معلم مادر این ماجرا تصمیم گرفت دانشگاه را مرخصی بگیرد و سرکار برگردد. دو روز در هفته چهار ساعت آقاپارسایش را به مادر می‌سپرد. خانم معلم می‌گوید: «خوبی اش این بود خانه مادرم نزدیک مدرسه بود و می‌توانستم به بچه سر بزنم. برایش شیر می‌دوشیدم و می‌رفتم. بعد هم کم‌کم به غذا افتاد و راحت‌تر شدیم. اما مادرم مریض شد و سرطان معده گرفت. وقتش بود یک فکر تازه بکنم. دیگر از همان سال پرستار گرفتم. می‌آمد خانه و بچه را نگه می‌داشت. این روال تا همین امروز هم ادامه دارد»

بچه اول یعنی اوج چالش مادرها. کریمیان‌زاده هم با وجود اشتغال و تحصیل، این چالش‌ها را چندبرابر تجربه می‌کرد. او از تجربه‌ای برایم می‌گوید که می‌دانم خیلی از مادر‌های شاغل درکش می‌کنند: «صبح دانشگاه کار داشتم. پسرم مریض بود، اما مجبور بودم بروم و این یک کار را حل کنم. وقتی رسیدم به محوطه دانشگاه، زدم زیر گریه. با اینکه بچه را پیش خواهرم و پرستارش گذاشته بودم و می‌دانستم مراقبش هستند، اما اشک‌هایم بند نمی‌آمد. وقتی دوستم پرسید: چی شده؟! گفتم مادر که نباید بچه‌اش را ول کند!» 

ترک‌ها ضرب‌المثلی دارند که می‌گوید آب راه خودش را پیدا می‌کند. خانم معلم جوان هم با وجود همه سختی‌ها کم‌کم مسیر خودش را پیدا کرد. آخر سال با بچه‌داری و اشتغالش آن‌قدر مأنوس شده بود که حتی پارسایش را سوار کالسکه می‌کرد و برای زنگ‌های بازی ریاضی می‌برد مدرسه. بهار بود و نسیم دل‌پذیر کرمان هم حال خانم معلم مادر را خوب می‌کرد هم ظرفیت یادگیری بچه‌ها با این بازی‌ها چندبرابر می‌شد.

کنفرانس آلمان، خدانگهدار!

«علاقه من به ریاضی این‌طور بود که همیشه یک قسمت پررنگ ذهنم سمت همین مسئله می‌رفت. برای بچه‌ها تور ریاضی برگزار می‌کردم. حتی پایان‌نامه ارشدم را هم با همین موضوع انتخاب کردم. ولی رد دست‌های کوچولوی پسرم هم روی جلد پایان‌نامه بود. به‌خاطر آمدن او درون زندگی‌ام، به دنیای کودکان علاقه‌مند شده بودم و تصمیم گرفتم موضوع این پایان‌نامه ارتباط کودکان با ریاضی باشد. دوست داشتم بروم مدارس ابتدایی، حتی مهدکودک‌ها می‌رفتم و به‌صورت میدانی تحقیق می‌کردم برای کارم. همین زمان‌ها بود که دعوت شدم کنفرانس آلمان. مقاله تخصصی نوشته بودم که قرار بود همان جا ارائه کنم».

سلام برکت زندگی خانم معلم!

قصه زندگی خانم معلم مثل حس حل معادله ریاضی، احساس خوبی برایم به وجود آورده است. منتظرم بگوید روی سن وقتی ریاضی دان‌های کل جهان برایم کف می‌زدند با پسرم روی صحنه رفتیم ولی او نقطه عطف داستانش را طور دیگری تعریف می‌کند: همه چیز آماده بود. بورسیه شده بودم برای این کنفرانس و همه هزینه‌ها با خودشان بود. چمدانم گوشه خانه منتظر یک سفر ریاضیاتی دل‌انگیز بود که متوجه شدم باردارم! مثل همه آدم‌ها اولش ناراحت شدم. توی ذوقم خورده بود ولی بعد فکر کردم حتماً خدا هدیه بهتری برایم کنار گذاشته است».

هدیه‌ای که خانم معلم از آن حرف می‌زند به‌دنیاآمدن مریم کوچولویش بود. هدیه‌ای که جز زندگی کاری مامان، زندگی بابا را هم حسابی تکان داد: «بعد از سه روز بستری دخترم به دنیا آمد. در این سه روز اتفاقاتی در کارخانه همسرم افتاده بود که از مدیریت عزل شد. هنوز توی بیمارستان بودیم که خبر این اتفاق را دادند. همسرم به یک بخش سبک‌تر منتقل شد. کار خدا بود. بعد توی همین بخش یک پیشنهاد کاری فوق‌العاده دریافت کرد که حقوق و برکت چندین برابری نصیبش شد. اگر هنوز هم مدیر کارخانه بود عمراً این پیشنهاد را نمی‌توانست بپذیرد. هدیه خدا این‌طوری زندگی بابایش را پر از برکت کرد.»

این مادر خط بریل بلد است!

اعظم کریمیان زاده از برکت‌های بی حسابی می‌گوید که بابای بچه‌ها همیشه می‌گوید. اما در مورد خودش رشد را در چیز دیگری می‌بیند: «من همیشه اولویتم نظم و فعالیت اجتماعی بود. حتی یکی از خواستگارانم توی جلسه آشنایی به من گفت شما فقط کار برایتان مهم است. می‌خندد و ادامه می‌دهد: «پیش خودش فکر کرده بود از این زن زندگی درنمی‌آید! ولی تولد بچه‌ها اولویت‌های مرا عوض کرد. یاد گرفتم طور دیگری زندگی کنم و لذت ببرم.» 

از خانم معلم عاشق ریاضی، می‌پرسم خاطره خاصی از دوران کارش دارد؟! او انگار برمی‌گردد به مدرسه نابینایان کرمان و برایم می‌گوید: «رفته بودم آموزش ضمن خدمت اجرا کنم برای معلم‌ها. مدرسه نابینایان بود. وقتی شرایط را دیدم ذهنم فعال شد که خط بریل را یاد بگیرم و برایشان کار‌هایی بکنم. ازشان خواستم به من هم چیز‌هایی یاد بدهند. به خودم آمدم دیدم شده‌ام معاون مدرسه نابینایان و از همان زمان خیروبرکت این بچه‌ها همیشه پشت سرم بوده است».‌

می‌پرسم به نظر شما چه‌کار‌هایی به یک مادر معلم کمک می‌کند؟

 «پیشنهاد می‌کنم مثلاً چند مدرسه که نزدیک به هم هستند یک مهد دایر کنند تا مادر‌ها بتوانند نوزاد و کودکشان را بیاورند و نزدیک خودشان به یک مربی امین بسپارند. من همیشه پرستار گرفته‌ام برای بچه‌ها ولی واقعاً هزینه‌کردن برای این کار سخت است و شاید هر کسی نتواند پرستار خوب و امین پیدا کند یا مسیر‌ها دور باشد و…» 

اعظم کریمیان زاده مادر موفقی است نه به‌خاطر ارشد‌ها و مقالات علمی‌اش، فعالیت‌های تخصصی و مناصبی که داشته است. بلکه بابت جرات رشد کردن در کنار بچه ها.

منبع : فارس 

منبع خبر


مسئولیت این خبر با سایت منبع و جالبتر در قبال آن مسئولیتی ندارد. خواهشمندیم در صورت وجود هرگونه مشکل در محتوای آن، در نظرات همین خبر گزارش دهید تا اصلاح گردد.

مطالب پیشنهادی از سراسر وب

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

کد امنیتی *

advanced-floating-content-close-btn
advanced-floating-content-close-btn

پنجره اخبار