کد خبر : 363529
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴ - ۱۸:۴۱

خلبان مصطفی اردستانی؛ فرمانده ساده‌زیست ارتشی

خلبان مصطفی اردستانی؛ فرمانده ساده‌زیست ارتشی

بارها و بارها همسایگان و آشنایان از من سئوال می‌کردند که برادرت در نیروی هوایی چه کاره است؟ چون حاج مصطفی خود سفارش کرده بود که زیاد او را معرفی نکنیم. می‌گفتم: نظامی است و در نیروی هوایی خدمت می‌کند. حتی همسایه بغلی ما هم نمی‌دانست که او تیمسار است. بارها و بارها همسایگان و

بارها و بارها همسایگان و آشنایان از من سئوال می‌کردند که برادرت در نیروی هوایی چه کاره است؟ چون حاج مصطفی خود سفارش کرده بود که زیاد او را معرفی نکنیم. می‌گفتم: نظامی است و در نیروی هوایی خدمت می‌کند. حتی همسایه بغلی ما هم نمی‌دانست که او تیمسار است.

بارها و بارها همسایگان و آشنایان از من سئوال می‌کردند که برادرت در نیروی هوایی چه کاره است؟ چون حاج مصطفی خود سفارش کرده بود که زیاد او را معرفی نکنیم. می‌گفتم: نظامی است و در نیروی هوایی خدمت می‌کند. حتی همسایه بغلی ما هم نمی‌دانست که او تیمسار است.

خلبان مصطفی اردستانی؛ فرمانده ساده‌زیست ارتشی

به گزارش ایسنا: «اکبر اردستانی برادر شهید» درباره شهید خلبان مصطفی اردستانی در خاطره‌ای روایت می‌کند: زمانی که برادرام به رحمت ایزدی پیوسته بود شهید ستاری همراه تنی چند از فرماندهان و پرسنل نیروی هوایی برای شرکت در مراسم ختم آن مرحوم به ورامین آمده بودند. در آن روز شهید ستاری برایم تعریف کرد:«در یکی از عملیات‌های برون مرزی حاج مصطفی کاربزرگی انجام داده بود و من با چند تن از فرماندهان نیروی هوایی برای استقبال ایشان به مهرآباد رفتیم.

 

وقتی از هواپیما پایین آمد. او را در آغوش کشیدم و با بوسیدن گونه‌هایش این موفقیت بزرگ را به او تبریک گفتم. سپس به اتفاق سوار ماشین شدیم تا به ستاد نیروی هوایی برویم. حاج مصطفی به راننده گفت: از میدان شوش برو! فکر کردم در آن مسیر کاری دارد. لذا سئوال نکردم ماشین حرکت کرد و مسیر میدان شوش را در پیش گرفت وقتی به میدان شوش رسیدیم به راننده گفت: نگهدار! من پیاده می شوم.

 

 

اصرار من سودی نبخشید و او مرتب با تکان دادن دست از ما خداحافظی می‌کرد و از ماشین فاصله می‌گرفت. من که اخلاق او را می‌شناختم و می‌دانستم که از هرگونه تکبر و خود بزرگ بینی به دوراست تسلیم خواسته‌اش شدم و باچشم تا ایستگاه مینی بوس او را بدرقه کردم. درون جمعیت منتظر ماشین جا گرفت و چند لحظه بعد یا در رکاب ماشین گذاشت. انگار نه انگار که ساعتی قبل چه افتخاری برای مملکت آفریده است. ناشناس و بی تکلف بر صندلی مینی بوس تکیه زد و ما نیز راه ستاد نیروی هوایی را در پیش گرفتیم.

بارها و بارها همسایگان و آشنایان از من سئوال می‌کردند که برادرت در نیروی هوایی چه کاره است؟ چون حاج مصطفی خود سفارش کرده بود که زیاد او را معرفی نکنیم. می‌گفتم: نظامی است و در نیروی هوایی خدمت می‌کند. حتی همسایه بغلی ما هم نمی‌دانست که او تیمسار است. روزی که تیمسار ستاری و جمعی از فرماندهان نیروی هوایی برای شرکت در مراسم ختم برادر مرحومم آمده بودند تازه همسایه‌ها فهمیده بودند که برادرم، تیمسار نیروی هوایی و معاون فرمانده نیرو است.

منبع خبر


مسئولیت این خبر با سایت منبع و جالبتر در قبال آن مسئولیتی ندارد. خواهشمندیم در صورت وجود هرگونه مشکل در محتوای آن، در نظرات همین خبر گزارش دهید تا اصلاح گردد.

مطالب پیشنهادی از سراسر وب

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

کد امنیتی *

advanced-floating-content-close-btn
advanced-floating-content-close-btn

پنجره اخبار