کد خبر : 370537
تاریخ انتشار : یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴ - ۱۹:۵۰

گازپخش‌کن دیوانه؛ معمایی که خیابان‌های آمریکا را خالی کرد + عکس

گازپخش‌کن دیوانه؛ معمایی که خیابان‌های آمریکا را خالی کرد + عکس

به گزارش  پارسینه به نقل از زومیت،  در تابستان ۱۹۴۴ و در اوج اضطراب جنگ جهانی دوم، شهر کوچکی به نام ماتون در ایالت ایلینویز به صحنه‌ی یکی از عجیب‌ترین معماهای تاریخ آمریکا تبدیل شد.   همه چیز با بویی شیرین و ناشناخته شروع شد که شب‌ها از پنجره‌های باز به خانه‌ها می‌خزید و با خود تهوع

به گزارش  پارسینه به نقل از زومیت،  در تابستان ۱۹۴۴ و در اوج اضطراب جنگ جهانی دوم، شهر کوچکی به نام ماتون در ایالت ایلینویز به صحنه‌ی یکی از عجیب‌ترین معماهای تاریخ آمریکا تبدیل شد.

 

همه چیز با بویی شیرین و ناشناخته شروع شد که شب‌ها از پنجره‌های باز به خانه‌ها می‌خزید و با خود تهوع و فلج موقتی می‌آورد. مردم وحشت‌زده از «گازپخش‌کن دیوانه» حرف می‌زدند؛ شبحی که کسی چهره‌اش را ندیده بود، اما همه حضورش را حس می‌کردند. طی دو هفته، این شهر آرام درگیر پارانویای جمعی شد. روزنامه‌های محلی با تیترهای جنجالی به آتش ترس دامن می‌زدند، گروه‌های مسلح مردمی در خیابان‌ها به دنبال مهاجمی نامرئی پرسه می‌زدند و پلیس در میان ده‌ها گزارش متناقض سردرگم بود.

از ردپاهای مشکوک زیر پنجره‌ها گرفته تا پارچه‌ای آغشته به ماده‌ای نامعلوم، شواهد اندک بودند و هیچ‌کس هرگز دستگیر نشد. اما واقعیت ماجرا چه بود؟ آیا ماتون واقعاً قربانی یک جنایت‌کار شیمیایی نابغه بود، یا این شهر در اوج اضطراب جنگ، تسلیم تخیل جمعی شد؟

 

خلاصه صوتی

مردی با ماسک سیاه گاز شیمیایی

Medium
 

گازی که بدن‌ها را فلج می‌کرد

ماجرا در ساعت‌های آغازین ۳۱ آگوست ۱۹۴۴ در خانه‌ی خانواده‌ی رِیف شروع شد. اوربن ریف در نیمه‌شب با بویی غریب از خواب پرید. نخستین تصورش این بود که شیر گاز اجاق نشتی دارد. همسرش را بیدار کرد تا موضوع را بررسی کند، اما لحظاتی بعد، هر دو وحشت‌زده به یکدیگر نگاه کردند:

خانم ریف هنگام برخاستن از تخت دریافت که نمی‌تواند پاهایش را حرکت دهد؛ فلجی ناگهانی و کامل از کمر به پایین. هم‌زمان، شوهرش دچار تهوعی شدید شد و استفراغ کرد. صبح روز بعد، دختر همسایه نیز با سرفه‌های مداوم از خواب بیدار شد و برای مدتی نتوانست از تخت برخیزد.

این حادثه می‌توانست به‌عنوان نشت گاز یا مسمومیت ساده‌ی خانگی بایگانی شود، اما شب بعد، اول سپتامبر، داستان شکل تازه‌ای گرفت.

بویی شیرین و سنگین شب‌ها در خانه‌ها پخش می‌شد که مردم را فلج می‌کرد

حوالی ساعت ۱۱ شب، آلین کرنی به همراه دختر سه‌ساله‌اش در اتاق خوابیده بود که بوی شیرین و تند گازی ناشناخته را حس کرد. همسر آلین در نیروی دریایی خدمت می‌کرد و دور از خانه بود، به همین دلیل خواهرش مارتا، نزد او می‌ماند.

کمی بعد پاهای آلین بی‌حس شد و حدود نیم ساعت توان حرکت نداشت. در این مدت، دختر خردسالش نیز بیمار شد و تمام شب را با بی‌قراری گذراند.

در پرونده‌ی خانواده‌ی کرنی، جزئیات جدید مسیر روایت را تغییر داد: یک مظنون انسانی. درواقع مارتا خواهر الین وحشت‌زده به شوهر او زنگ زده بود. وقتی برت، به خانه رسید، سایه‌ی مردی را آن‌سوی پنجره دید و به تعقیبش رفت، اما مهاجم در تاریکی ناپدید شد. اما این تنها آغاز ماجرا بود.

هیچ‌کس هرگز چهره‌ی مهاجم را به‌طور واضح ندید

خانم کرنی به پلیس ماتون گزارش داد که کسی عمداً به اتاق او گاز پمپاژ کرده است. شوهرش نیز در شهادت خود مهاجم را مردی «قدبلند، کاملاً سیاه‌پوش و با کلاهی چسبان» توصیف کرد.

گرچه خانم کرنی و دخترش زود بهبود یافتند، اما عوارض گاز باقی ماند؛ تا روز بعد سوزش و خشکی شدید در دهان و گلو داشتند، احساسی شبیه سوختگی شیمیایی خفیف. برای بسیاری از ساکنان متون، دیگر شکی باقی نمانده بود: مهاجمی واقعی در سایه‌ها پرسه می‌زد.

 

جرقه‌هایی در انبار باروت جنگ

تیتر و خبر روزنامه درمورد Mad Gasser of Mattoon

Public Domain/ExplorersWeb

خبر حمله‌ی دوم، به‌خصوص باوجود شاهدی از حضور یک «مزاحم» می‌گفت، به‌سرعت در شهر کوچک ماتون پیچید. روزنامه‌ی محلی «ماتون ژورنال گزت» (Mattoon Journal Gazette)، نقشی حیاتی در تبدیل این حوادث پراکنده به یک بحران تمام‌عیار ایفا کرد. این نشریه، که طبق آمار ۹۷ درصد خانواده‌های شهر مشترکش بودند، عملاً تنها منبع خبررسانی جمعی متون به‌شمار می‌رفت.

تیتری که ژورنال گزت برای داستان خانم کِرنی انتخاب کرد، مثل کبریتی بود در انبار ترس‌های فروخورده‌ی عمومی: «مزاحم بیهوش‌کننده در شهر آزاد است؛ خانم جونز (کرنی) و دخترش اولین قربانیان بودند».

پلیس در دو هفته‌ی نخست بیش از ۲۵ گزارش دریافت کرد

این تیتر نمونه‌ای شاخص از روزنامه‌نگاری رمانتیک آن دوران بود: کلمه‌ی «بیهوش‌کننده» حس تجاوزی پزشکی و علمی به حریم خانه را القا می‌کرد و «مزاحم» به آن چهره‌ای انسانی می‌داد. گزت فقط گزارش نمی‌نوشت؛ گویی همان‌طور که تی. آر. رید از واشنگتن‌پست سال‌ها بعد اشاره کرد، در حال پیش‌بینی رشته‌ای از حملات تازه بود.

و دقیقاً همین اتفاق هم افتاد. بستر روانی جامعه برای پذیرش این ترس کاملاً آماده بود. سال ۱۹۴۴، ترس از گازهای شیمیایی بخشی از زندگی روزمره به‌شمار می‌رفت و مطبوعات ملی مدام درباره‌ی احتمال جنگ شیمیایی از سوی نازی‌ها می‌نوشتند. مردم با تصاویر ماسک‌های گاز و قربانیان جنگ جهانی اول غریبه نبودند و انگار این ترس انتزاعی و جهانی، حالا آدرسی محلی پیدا کرده بود.

از طرف دیگر شایعاتی مبنی بر فرار یک نازی از اردوگاه‌های اسرا در همان حوالی و همچنین افزایش آمار سرقت‌ها در آن دوره، به این پارانویای عمومی دامن می‌زد. ژورنال گزت تمام این ترس‌های پراکنده را در یک نقطه متمرکز کرد و به آن‌ها نام بخشید: «گازپخش‌کن دیوانه».

خانواده‌ای در اتاق نشیمن دهه ۱۹۴۰

Britannica

پس از این ماجرا، همسایگان قربانیان اول هم شروع به گزارش حملات مشابه کردند و روزنامه نیز با تیترهایی مانند «دوباره حمله کرد» به این آتش می‌دمید. جالب اینکه ۷ سپتامبر، روزی که خبری از هیچ حمله‌ای نبود؛ روزنامه دوباره تیتر زد: «مرد بیهوش‌کننده دیوانه‌ی متون ظاهراً پنجشنبه‌شب را استراحت کرد».

گزت در حال ساختن یک درام سریالی بود که در آن «شرور» داستان حتی وقتی کاری نمی‌کرد هم خبرساز می‌شد. ترس عمومی به حدی رسید که روزنامه‌های شیکاگو نیز داستان را پوشش دادند و «مهاجم گازی» به پدیده‌ای ملی تبدیل شد.

تنها نشانه‌های فیزیکی ماجرا، ردپا و پارگی در توری پنجره‌ها بود

برای مثال زن دیگری به نام الیو براون گفت ماه‌ها پیش با علائمی مشابه روبه‌رو شده است. همسر جورج رایدر نیز ادعا کرد در همان شب صدایی شبیه به افتادن چیزی شنیده و بلافاصله بویی شیرین و تهوع‌آور احساس کرده است. او می‌گفت دست‌ها و پاهایش بی‌حس شده بودند و حس می‌کرد «در هوا شناور است». شاهد دیگری از بویی می‌گفت که کودکانش را بیمار و دچار استفراغ کرده بود.

چند روز بعد، در پنجم سپتامبر، بیولا کوردس پارچه‌ی کوچکی را در ایوان خانه‌اش یافت. پارچه هنوز نم‌دار بود. وقتی آن را بو کشید، گیج شد، چند قدم تلوتلو خورد و سپس فریاد زد. او بعدتر گفت: «حسی شبیه فلج شدن بود؛ مثل شوک الکتریکی.» بیولا تا دو ساعت بعد بیمار بود، اما وقتی پارچه را برای آزمایش دادند، هیچ اثری از مواد شیمیایی در آن یافت نشد.

در گزارشی دیگر، ادنا جیمز، فالگیر محلی که مدیریت یک پانسیون را بر عهده داشت، مدعی شد بوی عجیبی را در راهرو حس کرده و هنگام جست‌وجو با «مردی میمون‌سان با دستانی دراز و اسپری در دست» روبه‌رو شده است. به گفته‌ی او، آن مرد سه‌بار گاز را به سمتش اسپری کرد و باعث شد دست و پاهایش بی‌حس شود.

 

پلیس، ارتش و باد شبانه

عکس سیاه و سفید چند سرباز در حال بستن ماسک شیمیایی

Reddit

در دو هفته‌ی بعد، ماتون در محاصره‌ی ترس بود و گزارش‌ها هر شب بیشتر می‌شدند. در مجموع، ۲۵ نفر از ساکنان روایت‌هایی تقریباً مشابه داشتند: بیدارشدن در نیمه‌شب با بوی سنگین و شیرین گاز، سپس تجربه‌ی تهوع، خفگی و فلج موقتی.

گروه‌های مسلح مردمی شب‌ها به گشت‌زنی در خیابان‌ها مشغول بودند

بااین‌حال، شواهد فیزیکی به‌طرز ناامیدکننده‌ای ناچیز بودند. در بیشتر موارد، تنها مدرک ردپاهایی زیر پنجره‌های باز یا پارگی‌هایی کوچک توری‌ها بود. در گزارشی دیگر، یکی از شهروندان ادعا کرد گازپخش‌کن را دیده و گفت مهاجم «زنی در لباس مردانه» بوده، چون ردپاها به نظرش زنانه می‌آمدند.

پلیس ماتون، که حالا انبوهی از گزارش‌های مردمی را روی میز داشت، تیمی ده‌نفره برای بررسی ماجرا تشکیل داد. پلیس ایالتی نیز به کمک فراخوانده شد، اما ترس، سریع‌تر از پلیس حرکت می‌کرد.

«گروه‌های خودسر» و مسلح مردمی در خیابان‌ها پرسه می‌زدند و در جست‌وجوی مهاجم خیالی، خود به بخشی از هیاهو بدل شدند. هر سایه‌ی متحرکی می‌توانست مظنون باشد.

مردی در حاشیه جنگل

 

حالا پلیس باید فهرستی از مظنونان احتمالی تهیه می‌کرد: از یک معلم شیمی ناراضی دبیرستان و یک مزاحم سابقه‌دار گرفته تا اسیران جنگی فراری آلمانی یا ژاپنی. مردی ثروتمند که در زیرزمین خانه‌اش آزمایشگاهی داشت بازجویی شد و پلیس با بیمارستان‌های روانی تماس گرفت تا ببیند آیا بیماری با وسواس نسبت به گازهای سمی تازه مرخص شده است یا نه.

وحشت تا جایی پیش رفت که زنی هنگام پر کردن تفنگ ساچمه‌ای شوهرش، ناخواسته شلیک کرد، البته گلوله به دیوار آشپزخانه خورد.

ارتش برای بررسی گاز شیمیایی وارد عمل شد

در این میان، «مهاجم گازی دیوانه» به یک چهره‌ی معروف تبدیل شده بود و تیترهایش با اخبار جنگ و انتخابات ریاست‌جمهوری رقابت می‌کرد. مجله‌ی «تایم» درباره‌ی این شبح نوشت: «او در شب، چابک و بی‌صدا مانند یک گربه حرکت می‌کند و گازی سوئدی را از پنجره‌های اتاق‌خواب به داخل می‌پاشد.»

حتی سرویس جنگ شیمیایی ارتش (Army’s Chemical Warfare Service) نیز وارد عمل شد تا ماهیت این گاز ناشناخته را بررسی کند. آن‌ها تصور می‌کردند شاید کلروپیکرین دلیل اصلی همه‌ی مسمومیت‌ها باشد، گازی سمی که برای دفع جوندگان استفاده می‌شد. اما هیچ اثری از این گاز یافت نشد و علائم قربانیان نیز با عوارض شناخته‌شده‌ی کلروپیکرین همخوانی نداشت.

 

سه نظریه برای یک معما

چند مرد با ماسک مخصوص گاز شمیایی

AP

سکوتی که پس از طوفان بر شهر حاکم شد؛ پرسش‌ها را بیشتر کرد. ماه‌ها بعد، مقامات، روان‌شناسان و محققان تلاش کردند تا بفهمند در آن دو هفته‌ی پرآشوب دقیقاً چه اتفاقی افتاده است و از میان تمام تحلیل‌ها، سه نظریه‌ی اصلی باقی ماند.

 

ظریه اول: هیستری جمعی

نخستین و پرطرف‌دارترین توضیح، ریشه را نه در بیرون، بلکه در ذهن مردم جست‌وجو می‌کرد. هیستری جمعی یا بیماری روان‌زاد (Psychogenic Illness)، وضعیتی است که در آن، نشانه‌های فیزیکی واقعی مانند تهوع، فلج، خفگی در گروهی از مردم بروز می‌کند، اما علت آن نه یک عامل بیولوژیک یا شیمیایی، بلکه اضطراب و تلقین اجتماعی است.

در ماتون، تقریباً تمام عناصر کلاسیک این پدیده دیده می‌شد: جامعه‌ای مضطرب در بحبوحه‌ی جنگ، یک رویداد محرک (ماجرای خانواده‌ی رِیف)، یک کاتالیزور رسانه‌ای (تیتر احساسی روزنامه) و سپس سرایت سریع اجتماعی.

اضطراب ناشی از جنگ و شایعات عمومی در سرایت ترس نقش داشت

پروفسور دی. ام. جانسون، روان‌شناسی از دانشگاه ایلینوی، که تحقیقات مفصلی روی این پرونده انجام داد، نتیجه گرفت که «پرونده‌ی متخصص بی‌هوشی خیالی، کاملاً روان‌زاد بود.» او در پژوهش خود مستقیماً روزنامه‌ی ژورنال گزت را مقصر دانست:

«یک داستان هیجان‌انگیز و غیرانتقادی در روزنامه‌ی عصر منتشر شد. با پخش‌شدن خبر، افراد دیگری علائم مشابهی را گزارش کردند. بعد آن‌ها داستان‌های هیجان‌انگیزتری نوشتند و به‌این‌ترتیب، ماجرا مانند یک گلوله‌ی برفی بزرگ و بزرگ‌تر شد.» جانسون تأکید کرد که علائم فیزیکی قربانیان «واقعی» بودند، اما ریشه‌ی آن‌ها در ذهنشان بود، نه در گازی ناشناخته.

 

نظریه دوم: آلودگی صنعتی

این دیدگاه، نخستین‌بار توسط رئیس پلیس، سی. ای. کول، مطرح شد و برخلاف فرضیه‌ی هیستری جمعی، همه‌چیز را خیال نمی‌دانست. کول معتقد بود ریشه‌ی ماجرا می‌تواند واقعی و صنعتی باشد.

کارخانه‌ای در حاشیه‌ی شهر متون واقعاً مواد شیمیایی در هوا آزاد می‌کرد؛ برای نمونه، حلال‌هایی از جنس تتراکلریدکربن که استنشاق آن‌ها باعث سوزش گلو، سرگیجه و تهوع می‌شود. به باور او، نخستین حادثه در خانه‌ی خانواده‌ی رِیف احتمالاً نتیجه‌ی همین آلودگی بوده است.

پلیس احتمال داد مواد شیمیایی کارخانه‌ها وارد خانه‌ها شده باشند

اما این آلودگی چگونه به «مهاجم گازی» تبدیل شد؟ اینجا، نظریه‌ی هیستری با نظریه‌ی آلودگی ترکیب می‌شود. مردم علائم فیزیکی واقعی (ناشی از آلودگی) را تجربه کردند، اما به لطف گزارش روزنامه، آن را نه به کارخانه، بلکه به «مزاحم» نسبت دادند.

این همان توضیحی است که رفتار دوگانه‌ی مقامات را روشن می‌کند. توماس وی. رایت، کمیسر بهداشت عمومی ماتون، در همان زمان گفت: «شکی نیست که یک دیوانه‌ی گازپخش‌کن وجود دارد، اما بسیاری از حملات چیزی جز هیستری نیستند؛ تمام شهر از هیستری بیمار شده.»

رایت میان علت و اثر تفکیک قائل شد: به نظر او، عاملی واقعی در این ماجرا دخیل بود، اما موج اضطراب و تقلید، ابعاد آن را هزاران برابر کرد.

 

نظریه سوم: مهاجم واقعی

و در نهایت ساده‌ترین و درعین‌حال پیچیده‌ترین نظریه: «مهاجم گازی دیوانه» واقعی بود. یک یا چند نفر، با انگیزه‌ای نامشخص، شاید یک شوخی بسیار بیمارگونه، سادیسم، یا تلاش برای ایجاد وحشت، واقعاً از اسپری‌های شیمیایی استفاده می‌کردند تا مردم را بترسانند.

طرفداران این نظریه به شواهد فیزیکی اشاره می‌کنند: ردپاها، توری‌های پاره‌شده، و مهم‌تر از همه، شهادت آقای کرنی که فردی را در حال فرار دید. این جزئیات با هیستری جمعی به‌تنهایی قابل‌توضیح نیستند. همچنین علائم «سوزش» روی لب‌های خانم کرنی، بیشتر به یک ماده‌ی شیمیایی واقعی شبیه است تا یک واکنش روانی.

هیچ فردی در ارتباط با این حملات بازداشت یا متهم نشد

اگر این مهاجم واقعاً وجود داشت، چرا ناگهان ناپدید شد؟ شاید بیانیه‌ی پلیس و هجوم رسانه‌های ملی او را از ادامه‌ی بازی ترساند؛ یا شاید هدفش همین جلب توجه بود و بعد دیگر انگیزه‌ای نداشت. یکی از پژوهشگران بعدها نوشت: «اگر مهاجم گازی واقعاً وجود داشت، انگیزه‌ی او به‌قدری نامشخص و گیج‌کننده است که هنوز، پس از گذشت دهه‌ها، جای حدس و گمان بسیار باقی می‌گذارد.»

 

اما ماتون آخرین شهر آمریکا نبود که با مهاجمی نامرئی مواجه می‌شد.

چندین دهه بعد، در تابستان ۱۹۸۷، شهر اسپرینگفیلد در ایالت میسوری صحنه‌ی زنجیره‌ای از رویدادهای عجیب شد. مردی ناشناس که پلیس او را «اتر ادی» (Ether Eddie) نامید، به پانزده خانه نفوذ کرد و با استفاده از پارچه‌ای آغشته به نوعی ماده‌ی شیمیایی، احتمالاً فرمالدئید، تعدادی از زنان بین ۸ تا ۵۶ ساله را بیهوش کرد.

عجیب اینکه که مهاجم هیچ‌گاه قصد سرقت نداشت و جز همان حملات شیمیایی، مرتکب خشونت دیگری نشد. دیو بودن، یکی از کارآگاهان پرونده، می‌گوید: «او از این کار چیزی به‌دست می‌آورد، حداقل در ذهن خودش. ولی ما نمی‌دانیم چه چیزی.»

چند ماه بعد، حملات دوباره آغاز شد و تمامی شهر را وحشت‌زده کرد. مردم روی درها قفل‌های بزرگ نصب می‌کردند، برای پنجره‌ها نرده می‌گذاشتند و دختران نوجوانشان را از بیرون رفتن در شب منع می‌کردند.

سرانجام، در جمعه، ۲۸ آگوست ۱۹۸۸، زنی صدایی از بیرون پنجره شنید و مردی را دید که می‌کوشید با پیچ‌گوشتی شیشه را اهرم کند. زن از پشت پنجره به او شلیک کرد. مرد که گری ری کورتیس نام‌داشت، زخمی شد اما زنده ماند.

باوجود تحقیقات گسترده، پلیس هرگز نتوانست او را با پرونده‌ی «اتر ادی» مرتبط کند، چه رسد به یافتن انگیزه‌ای برای آن حملات مرموز. کورتیس تنها به جرم اقدام به سرقت به ده سال زندان محکوم شد.

حملات گازی پس از محکومیت او پایان یافت، اما پرونده هرگز بسته نشد؛ مثل سایه‌ای ادامه‌یافته از ماتون، که یادآوری می‌کند هر ترس جمعی، دیر یا زود، راهی تازه برای بازگشت پیدا می‌کند.

 


منبع خبر


مسئولیت این خبر با سایت منبع و جالبتر در قبال آن مسئولیتی ندارد. خواهشمندیم در صورت وجود هرگونه مشکل در محتوای آن، در نظرات همین خبر گزارش دهید تا اصلاح گردد.

مطالب پیشنهادی از سراسر وب

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

کد امنیتی *

advanced-floating-content-close-btn
advanced-floating-content-close-btn

پنجره اخبار