
باشگاه خبرنگاران جوان – این روزها که دوباره بحث اعتکاف داغ است، قشرهای مختلفی آماده میشوند تا در خانه خدا خلوت کنند. اما کسی نمیپرسد نوجوان نسلz امروزی را چطور میخواهیم با پیرزن عصا به دستی که با به هم ریختن سکوت، اخم صورتش زیاد میشود در یک مراسم معنوی، همراه کنیم؟ شاید این مسئله اعتکاف نیست فقط. دیربازی است که مسجد جای نوجوان و جوان و حتی کودک نیست!
فرقی نمیکند شما مادر باشید یا یک جوان تازه متأهل، نوجوان باشید یا دانشجویی که سری به مسجد محل زده است. پیه تذکر میانسالان و پیرترها حتماً به تنتان خورده است. در فرهنگ ایرانی، رعایت احترام بزرگتر واجب و جزوی از دین ماست اما گاهی این تذکر شنیدنها، راه برگشتن را سنگلاخی میکند. حالا بیاید ما هم کیف پارچهایمان را برداریم و برویم یکی از مساجدی که اعتکاف را برای مادرهای مسن و نوجوانان برگزار کرده است و دراینبین روایتهای جالبی شکلگرفته که به مسئله گزارش ما ربط زیادی دارد.
ننه برای منم عطر بزن!
مینا از اعتکاف خودش میگوید و از مسئله بوی عطری که چالشساز شده بود: «ما با بچهها بادی اسپلش و عطر هم توی وسایلمان بود. کسی نگفته بود نیاورید ما هم ساکمان را پر کردیم از همین چیزهایی که همیشه دم دستمان است. حالا همین قضیه شده بود بهانه مادرهای سنوسال دار مسجد که تا بوی عطر میآمد از ما فرار میکردند و آنقدر دور میرفتند که این بو بهشان نخورد. تا اینکه یکبار یکی از دخترها عطر حرم امام رضا را درآورد به جانمازش بزند. همان پیرزنی که دعوایمان کرده بود سر عطر زدن، تا عطر حرم را شنید حالش عوض شد. هی قربانصدقه امام رضا میرفت و به دوستم گفته بود برای سجاده او هم عطر بزند. ما نمیدانستیم گریه کنیم یا بخندیم، انگار بالاخره حاجخانم هم فهمیده بود عطر خیلی هم بد نیست.»
گوشیبازی یا گناه صغیره؟!
سارا که روحیه طنازی دارد از مراجع تقلیدی میگوید که حتماً در مساجد هستند و اصرار هم دارند احکام را بهخوبی بلدند: «گوشی بازی از نظر سن دارها گناه کبیره بود. تا میآمدیم سرمان را از لای کتاب دعا ببریم وسط گوشی، صدایشان درمیآمد که اینها اصلاً برای عبادت نیامدهاند و این چه وضع اعتکاف است. اما یکبار ماجرا جوری رقم خورد که همین گوشی به کار همه آمد. دوتا از حاجخانمها سر احکام غسل و تیمم باهم بحث میکردند و هیچکدام هم قبول نمیکرد شاید نظرش درست نباشد، تا اینکه چشمشان به گوشی من خورد و تازه یادشان افتاد از اینترنت هم میشود چیزهایی پیدا کرد که کار آدم را راه بیندازد. خوشمزگی ماجرا اینجا بود هردوتایشان اشتباه میگفتند و سر آخر حکم شرعی آن ماجرا یکطور دیگری بود. خلاصه که از آن لحظه به بعد گناه کبیره گوشی داشتن جایش را به گناه صغیره داده بود انگار و کمتر به ما چشم و ابرو میآمدند.»
عجب دستپختی داری…
حاجخانم که تا آن لحظه داشت از مرغهایی که برای حاجآقا میپخت تعریف میکرد، چنگالش را یواش توی ظرف در دار و صورتی دختر بغلدستیاش برد و یکتکه مرغ را مزه کرد. یک هو حالت صورتش عوض شد و انگار بدش هم نمیآمد خجالت را کنار بگذارد و از غذای نوجوانی که کنارش نشسته بود بازهم بچشد، با مهربانی گفت: دخترم! مامانت عجب دستپختی داره» و رو به زن میانسالی که روبرویش نشسته بود اضافه کرد: «از مال منم بهتره صدیقه خانم!» و منتظر بود دختر تشکر کند و سلام او را به مادرش برساند که نوجوان نسل ضدی که به نظر حاجخانم احتمالاً اصلاً نمیتوانست اسم ادویهها را بشمارد گفت: «اینو خودم درست کردم حاجخانم.» راوی این ماجرا گفته است که بعدازاین لحظه سکوت عجیبی دور سفره را گرفت و همه طوری مشغول غذایشان شدند که دیگر یادشان رفت از دستور غذاهایی که برای حاجآقاها میپزند حرف بزنند.
نماز هم نماز این نسل…
«مادر جون، جوون هم جوونای قدیم، یه پاشون مسجد بود، یه پاشون زورخونه و پایگاه بسیج و…همینا بودن که شهید شدن»این را پیرزنی گفته بود که پادرد امانش نمیداد شبها بخوابد و با مهربانی بهصورت سمیه نگاه کرده و همین حرفها را زده بود. اما به نظر سمیه که همهشب را با دوستش نماز میخواندند، حرف پیرزن خیلی زور داشت. اما بههرحال اعتکاف که جای این بحثها نیست. گذشت تا شب آخر اعتکاف که حاجخانم خوابش نمیبرد و تا خود سحر از این پهلو به آن پهلو شده بود. صبح که همه نمازشان را خواندند و کمکم سکوت خواب توی مسجد پیچید، حاجخانم دوباره سر حرف را با سمیه باز کرد و اینبار گفت: «مادر میگم شاید هم جوونای این نسل چیزی کم از نسلای قدیم ندارن. دیدم چقدر نماز خوندید…خدا ازتون قبول کنه» و سرش را گذاشته بود روی بالشتش تا بیخوابی یک شب را در سکوت مسجد جبران کند.
ترکیب بارون، پتو و آش افطاری
سارا از روز آخر و مهربانی قشنگ یکی از پیرزنهایی میگوید که باهم در مسجد معتکف شده بودند: « روز آخر وقتی همه حلقههای گل و دستهگل میگرفتند و من و دوستم ایستاده بودیم دم در مسجد که اسنپ بیاید و همه چیز را بگذاریم روی صندلی ماشین و به سمت خانه برویم. کاسه آش داغ توی دستم هی خم میشد که بریزد روی پتو مسافرتی و از آن ور باران هم میبارید. واقعاً دلم میخواست زودتر اسنپ پیدا کنیم و برویم. حاجخانمی که شوهرش تازهرسیده بود و داشت سبد و فلاسک را میگذاشت توی صندوق، آمد سمتم و با اصرار گفت که میتوانند مرا برسانند. دروغ چرا؟ هم خجالت میکشیدم هم از خدا همچین چیزی میخواستم. وقتی کرختی انگشتانم توی گرمای ماشین کمکم شروعکردن به باز شدن، بهصورت پیرزن نگاهی کردم و توی دلم گفتم: «انگار اینام همشون گیر نیستن که با ما چپ باشن!» و دلم خواست از این آدمها زیاد باشند.
ترکیب نوجوانی و پیرزنهای اهل دل…
ترکیب نوجوانی عجیبوغریب این نسل با رفتارهای سنتی نسل قدیم یک شلمشوربای خاصی است که کسی از آن سر درنمیآورد. همه ما میدانیم که مسجد باید خانه دوم بچهها باشد و جوری باشد که هروقت دلشان خواست کفششان را جفت نکرده بیایند داخل و کسی نگاه نیمه ملایم هم بهشان نکند، اما در واقعیت این اتفاق نمیافتد. البته در سالهای اخیر فعالیتهای زیادی با حضور مربیان خوب و توانمند در مساجد اتفاق افتاده است تا نسل نو را کنار نسل قدیم در خانه خدا حفظ کند. اما اصلیترین مسئله فرهنگ مهربانی و احترام بین این دو نسل است که باید باهمت بیشتری به آن بپردازیم. امروز اعتکاف، فردا نیمه شعبان و روزهای بعد افطاری ماه مبارک… این نسلها اگر نتوانند کنار هم باشند و همیشه قرار بر تفکیک باشد، گفتمان گرم میان نسلی را از دست خواهیم داد.
منبع: فارس
مسئولیت این خبر با سایت منبع و جالبتر در قبال آن مسئولیتی ندارد. خواهشمندیم در صورت وجود هرگونه مشکل در محتوای آن، در نظرات همین خبر گزارش دهید تا اصلاح گردد.
