وضعیت تنیس ایران قلبم را به درد میآورد/ راجر فدرر توپجمعکن من بود

به گزارش برنا، منصور بهرامی، ستاره بیبدیل ورزش ایران، تنها بازیکنی است که در برابر اسطورههای چندین نسل تنیس از کانرز، بورگ و مکانرو تا فدرر، نادال و جوکوویچ به میدان رفته است. او ورزشکاری خودساخته است که با دستهای خالی در ورزشی که معمولا به قشر مرفه تعلق دارد، توانست ستاره شود و شهرتش
به گزارش برنا، منصور بهرامی، ستاره بیبدیل ورزش ایران، تنها بازیکنی است که در برابر اسطورههای چندین نسل تنیس از کانرز، بورگ و مکانرو تا فدرر، نادال و جوکوویچ به میدان رفته است. او ورزشکاری خودساخته است که با دستهای خالی در ورزشی که معمولا به قشر مرفه تعلق دارد، توانست ستاره شود و شهرتش فراتر از مرزهای ایران برود. سبک بازی منحصربهفردش چه برد و چه باخت، او را پای ثابت معتبرترین گرنداسلمهای جهان کرده و کلیپهای حضورش میلیونها بازدیدکننده دارد.
منصور بهرامی بیش از سه دهه پیش به فرانسه مهاجرت کرد و در این کشور به شهرت رسید، اما هرگاه نام ایران به میان میآید، بغض در گلویش مینشیند و احساساتش فوران میکند. به بهانه زندگی پر فراز و نشیب او، گفتوگویی اختصاصی درباره مسیر ورزشی و شخصیاش ترتیب دادهایم. که در ادامه میخوانید:
برنا: شما جایگاه ویژهای در تاریخ تنیس کشور دارید، با این حال مردم شما را بیشتر به خاطر بازیهای دیدنی و حرکات خارقالعاده در مسابقات نمایشی میشناسند؛ چه شد که تنیس نمایشی را برای ادامه مسیر حرفهای انتخاب کردید؟
من مسیر خاصی را برای ادامه انتخاب نکردم. سبک بازی من از همان سالهایی که در ایران مسابقه میدادم همینطور بود. اکنون ۴۵ سال از ترک وطنم میگذرد. آن زمان عضو تیم ملی بودم در رقابتهای آسیایی هم در انفرادی و هم در دونفره، مقام نخست را کسب کردم. در بازیهای دونفره همراه دوستم زندهیاد “کامبیز درفشی جوان” که یکی از بهترین تنیسبازان تاریخ کشور بود حضور پیدا میکردم. ما هیچ باختی نداشتیم. این تازه آغاز کارمان بود که حوادث انقلاب رخ داد و من در ۲۱ سالگی همهچیزم را از دست دادم. سبک بازی من همان چیزی است که امروز میبینید و دلیلش این است که هیچگاه مربی نداشتم. همهچیز را خودم آموختم با دیوار به جای حریف تمرینی با تکهای چوب و یا حتی با خاکانداز و جارو به جای راکت تمرین میکردم. بسیاری از همتیمیهایم هم همین شرایط را داشتند. با این تفاوت که کسی نبود به ما بگوید این حرکات را انجام ندهید یا جدیتر بازی کنید. برای من تنیس همیشه حالوهوای بازیهای کودکانه را داشت چون سرگرمی دیگری نداشتیم و تنها لذتم بازی در کنار زمینهای تنیس بود.
جایی که امروز “ورزشگاه شهید شیرودی” نام دارد، برای من مانند بهشت بود. از کودکی در آن محیط بزرگ شدم. بهطور خلاصه سبک بازیام از روز نخست همینگونه بوده و خوشبختانه مردم آن را دوست دارند. همین علاقه باعث شده بتوانم در شهرها و کشورهای مختلف و در بزرگترین رقابتهای جهان حضور پیدا کرده و به موفقیتهای بسیاری دست پیدا کنم.
برنا: چطور بدون داشتن مربی کار کردید؟ واقعا میشود بدون مربی تنیس یاد گرفت؟
چرا که نه؟ همهچیز به علاقه بستگی دارد. من همیشه میدیدم قهرمانها چطور بازی میکنند و بعد خودم میرفتم همان حرکات را تمرین میکردم. بیشتر وقتها جلوی استخر امجدیه با دیوار رختکن تیم فوتبال دارایی تمرین میکردم. تقریبا تمام بازیکنان تیم ملی آن روزها از همین مسیر آمده بودند. مثلا “تقی اکبری” توپجمعکن بود، برادرش رضا اکبری که حالا ۸۳ سال دارد هم همینطور. “حسین اکبری و شیرزاد اکبری” هم توپجمعکن بودند. “نعمت نعمتی و عزت نعمتی” هم همینطور. جالب اینجاست که بسیاری از این توپجمعکنها بعدها قهرمان شدند. واقعیت این است که تقریبا هیچکدام از ما مربی نداشتیم و این روند تا قبل از انقلاب ادامه داشت اما بعد از آن مدتی تنیس را جمع کردند، زمینها را رنگ کردند و بعد از چند سال دوباره بازیها شروع شد. آن زمان تصمیم گرفتند توپجمعکنها دیگر این کار را نکنند. در حالی که پیشتر، توپجمعکن بودند برای بچهها هم یادگیری تنیس بود و هم راهی برای کمک مالی به خانواده.
اگر بخواهم نام ببرم تیمی داشتیم که یکی از بهترینها بود. محرم خدایی، عیسی خدایی، شیرزاد اکبری، حسین اکبری، علی مدنی، کامبیز درفشیجوان و البته خود من. تقریبا همه ما پدرانی داشتیم که کارمند یا کارگر استادیوم امجدیه بودند. زندگی همگی در همان محیط میگذشت. خانواده من در یک اتاق سه در چهار ،دو متر زیرزمین زندگی میکردند. بقیه قهرمانان هم در شرایط مشابه بزرگ شدند.
برنا: چرا به سمت فوتبال نرفتید؟ هم انتخاب رایجتری به نظر میرسید و هم تنیس ورزشی گران و اشرافی بود.
بله درست است. اما من فقط درباره خودم صحبت میکنم باور دارم اگر با بقیه همدورهایهایم صحبت کنید احتمالا همین نگاه را داشته باشند. از کودکی در امجدیه راه میرفتم و زمینهای مختلف را میدیدم. فوتبال، والیبال، بسکتبال، استخر شنا و هر رشتهای که فکرش را بکنید. میتوانستم در هر کدام بازی کنم اما به محض اینکه وارد زمین تنیس میشدم، با لگد در را میبستند. آن زمان چهار یا پنج سال بیشتر نداشتم و نمیفهمیدم چرا اجازه بازی ندارم. کتکم میزدند و میگفتند برو بیرون. با این حال، بارها و بارها برگشتم تا جایی که در نهایت گفتند: «با تو نمیتوانیم کنار بیاییم، میتوانی اینجا باشی اما فقط به عنوان توپجمعکن.» توپجمعکنی ساعتی ده ریال دستمزد داشت و برای ما مبلغی قابلتوجه بود. مدتی بعد برای شیرزاد اکبری که مربی و عضو تیم ملی بود در امجدیه تمرین میداد توپ جمع میکردم. گاهی روزها شش تا هفت ساعت پشتسرهم کار میکردم. از پنج صبح، چون آن ساعت هوا خنکتر بود و بازیکنان پیش از رفتن به کار میآمدند تا عصر که دوباره بازیها شروع میشد.
در واقع دلیل انتخاب تنیس این بود که به من گفته بودند «تو حق نداری بازی کنی» و من تصمیم گرفتم ثابت کنم که انتخاب من همین است. از پنج سالگی تا سیزده سالگی با یک تکه چوب یا خاکانداز تمرین میکردم، چون راکت نداشتم. اولین راکت را “شیرزاد اکبری” به من داد. اما عمرش به یک روز هم نرسید. فردای آن روز ابراهیم اکبری که اجازه بازی داشت به من اصرار کرد با هم به زمین برویم. خاطرم هست حوالی ظهر در مردادماه بود و کسی آنجا نبود. هنوز یک دقیقه از بازی نگذشته بود که پنج نفر از کارکنان مرا محاصره کردند. یکی از آنها به نام علیرضا مرا گرفت و ده بار محکم به زمین سیمانی کوبید. خون از سر و صورتم جاری شد و سرم گیج میرفت. بعد به سراغ راکتم رفت. التماس کردم دست به آن نزند اما آن را روی پله گذاشت و با پا آن را شکست و کاملا نابود کرد. این شد سرنوشت اولین راکت زندگی من که فقط یک دقیقه با آن بازی کرده بودم.هرگز آن روز را فراموش نمیکنم.
برنا: با توجه به سختیهایی که برای ورود به زمین تنیس داشتید، چه زمانی شرایط برای شما تغییر کرد؟
بعد از آن اتفاق، عزت نعمتی که آن زمان یکی از بازیکنان تیم ملی بود مرا به خانه رساند. وقتی برادرم حال و روزم را دید، پرسید چه کسی این کار را کرده است. عزت گفت: «علیرضا» برادرم بلافاصله به زمین تنیس رفت و حسابی از خجالت علیرضا درآمد. بعد هم به او هشدار داد و گفت: «سالهاست نمیگذارید منصور بازی کند اما اگر یکبار دیگر دست روی او بلند کنید، با من طرف هستید.» در این مدت قهرمانان نسل قبل مثل “تقی و رضا اکبری” کمکم از میادین کنار میرفتند و فدراسیون تنیس هم برنامهای برای پرورش بازیکن جدید نداشت. شرایط به گونهای بود که هر کس خودبهخود بازیکن میشد و اگر استعداد داشت قهرمان کسب میکرد. آن زمان ما حتی در سطح بینالمللی هم رقابت میکردیم. خاطرم هست همراه تیم فرانسه در مسابقات گالیاک، تیمهای رومانی و سوئیس را بردیم و به فینال رسیدیم هرچند در نهایت به چکسلواکی که آن زمان کشور قدرتمندی بود باختیم. در آسیا که اصلا حریف جدی نداشتیم و معمولا با تیمهای اروپایی در چارچوب دیویسکاپ مسابقه میدادیم. وقتی ۱۳ ساله شدم فدراسیون بالاخره به من دو راکت داد و گفت: «اینها مال تو هستند. از امروز هرقدر بخواهی میتوانی بازی و تمرین کنی، زمین رزرو کنی و هیچ محدودیتی نداری. تو حالا در اولویت هستی.» همین تصمیم مسیر زندگی ورزشیام را عوض کرد.
برنا: شما در مسابقات نمایشی علاوه بر مهارت فنی، اجرای نمایشی و شوخطبعی جذابی دارید که باعث تشویق و خنده حضار میشود. میخواهم بدانم این بخش از شخصیت شما از قبل برنامهریزی شده یا لحظهای شکل میگیرد؟
واقعیتش را بخواهید من در تنیس هیچ چیز را از قبل برنامهریزی نمیکنم. توپ هر لحظه و هر بار به شکل متفاوتی میآید و نمیتوان برای آن برنامهریزی کرد. بازی من با حریفانم همیشه متفاوت است و با توجه به آنها خودم را وفق میدهم. گاهی با بازیکنی بازی میکنم که بازی دلچسبی ندارد و گاهی با کسانی که خیلی دوست دارم بازی میکنم مسابقه خیلی هیجانانگیز و جذاب میشود. تا به حال هیچوقت نشده که من از زمین تنیس بروم بیرون و مردم ناراحت یا بدون لبخند برگردند. همه لذت میبرند و من انرژیام را از آنها میگیرم. الان ۶۹ سال دارم و هنوز میتوانم در سطح بالا بازی کنم. اگر سطح بازیام پایین باشد این مسابقات بیهوده است و مردم پولشان را هدر دادهاند. مردم من مرا میشناسند و میدانند چرا به تماشای بازیهایم میآیند. همیشه سعی میکنم آن چیزی را اجرا کنم که برایشان ارزش داشته باشد. مثلا عدهای حاضرند برای بلیط ۱۵۰ دلار بدهند و از تماشای بازی من خوشحال شوند. این برایم یک افتخار است و باعث میشود به کارم با قدرت ادامه دهم. یک خاطره هم دارم که دوست دارم تعریف کنم. سال ۱۳۵۳ در مسابقات آسیایی در همان امجدیه با کامبیز درفشی جوان بازی کردیم. مقابل ما دو بازیکن اندونزی به نامهای “ویجوی جو و ویجوی نو” بودند. ست اول را بردیم و در ست دوم پنج بر دو جلو بودیم یعنی مدال طلا تقریبا دستمان بود و نمیتوانستیم ببازیم.
اما من به کامبیز گفتم: «بذار این ست را ببازیم، مردم بیشتر لذت ببرند.» او قبول نکرد و گفت بازی را تمام میکنیم. من شروع کردم به انجام بازی نمایشی و حتی باختم تا بازی طولانیتر شود. در نهایت ست سوم را ۷-۶ باختیم اما به قدری این مسابقه جذاب و تماشاگرپسند بود که برای حاضرین به یک مسابقه فراموشنشدنی تبدیل شد.حدود ۱۵۰۰ نفر آنجا حضور داشتند گرچه استادیوم خیلی بزرگ نبود اما در بزرگترین استادیوم تهران مسابقه برگزار می شد. مردم از آن بازی لذت فراوان بردند و هیچوقت آن را فراموش نمیکنند. من همه چیزم را از مردم دارم. حتی به بهترین تنیسبازهای دنیا هم میگویم که یادتان نرود این مردم مشتریهای ما هستند. حتی اگر بهترین بازیکن دنیا باشید، اگر مردم نیایند بازیتان را ببینند، اسپانسر نباشد و تلویزیون پخش نکند، شما به درد هیچ کاری نمیخورید.تمام دارایی و موفقیتم را از تماشاچیها دارم و به همین دلیل همیشه سعی میکنم بهترین اجرا را برای آنها داشته باشم.
برنا: درمسابقات نمایشی فشار نتیجه خیلی کمتر است آیا همین موضوع باعث میشود بازیکنها جسورتر و خلاقانهتر بازی کنند؟
طبیعتا بله. در مسابقات نمایشی مسئله برد و باخت خیلی اهمیت ندارد. بازیکنهایی که من با آنها بازی میکنم اغلب حداقل ۲۰ سال از من جوانتر هستند با بعضی حتی ۳۰ تا ۳۵ سال اختلاف سن دارم. برای مثال با بازیکنانی مثل دیوید فرل که دو سال پیش نفر چهارم دنیا بود بازی کردم یا ملیس، بازیکن بلژیکی، که ۳۳ سال جوانتر از من است بازی کردم. وقتی در مسابقات نمایشی وارد زمین میشوم تفاوت در برد و باخت اهمیت زیادی ندارد. اگر بازی را ببری پول بیشتری میگیری اما پول برایم مسئله نیست. من به اندازه کافی دارم که راحت زندگی کنم و نیازی به پول بیشتر ندارم. برای همین برد یا باخت چندان مهم نیست. هدفم این است که بازی را برای تماشاگران جذاب و لذتبخش کنم و بازی خلاقانه و جسورانه باشد. بعضی بازیکنان نمیدانند بازی نمایشی یعنی چه. وقتی وارد زمین میشوم به آنها میگویم هدف ما لذت بردن است. مثلا از بازیکنان میخواهم که با تمام توان توپ را به سمتم بزنند حتی اگر ۳۰۰ کیلومتر بر ساعت باشد. من واکنش سریعی دارم و میتوانم هر کاری در لحظه انجام دهم. این باعث میشود آنها شگفتزده شوند و البته گاهی عصبی که چگونه من اینقدر سریع واکنش نشان میدهم. همه بهم میگویند امیدوارند بتوانند تا ۶۹ سالگی مثل من باشند. من هم به آنها میگویم «خوششانس باشید». در حال حاضر، برایم برد و باخت اهمیتی ندارد اما میدانم حریفانم دوست ندارند به من ببازند چون وقتی میبازند ممکن است توسط دیگران مسخره شوند میگویند «چطور ممکن است به یک بازیکن ۷۰ ساله ببازی؟» ولی با این حال، هنوز از آنها میبرم.
برنا: در حال حاضر به جز تنیس به حرفه دیگری هم مشغول هستید یا کار دیگری دارید؟
خیر، کار و عشق من فقط تنیس است. درآمدم را هم بیشتر از بازیهای نمایشی کسب میکنم. جدا از آن با فدراسیون تنیس فرانسه هم همکاری دارم. در واقع میتوان گفت که تنیس شغل و عشق و تمام زندگی من است.
برنا: تا حالا به این فکر کردید که آکادمی یا مدرسه تنیس به اسم خودتان راه بیندازید تا تجربیاتتان را به نسلهای جوانتر منتقل کنید؟
تا الان نه اما اگر کسی باشد و بخواهد سرمایهگذاری کند و از اسمم استفاده کند شاید در این مورد به او کمک کنم. خودم هیچ وقت نمیخواهم ریسک کنم و پول زیادی را روی این موضوع سرمایهگذاری کنم چون معتقدم ریسک بالایی دارد و من هم نمیخواهم سرمایهام را از دست بدهم. بنابراین فعلا به این مسئله فکر نمیکنم.
برنا: دوست داشتید سرمربی تیم ملی تنیس ایران باشید؟
۲۰ سال پیش چنین پیشنهادی دریافت کردم اما به آنها گفتم با شرایط فعلی واقعا کاری نمیتوانم انجام دهم. تنها کمکی که میتوانستم بکنم این بود که همه چیز را از پایه در ایران شروع کنم یک تیم منسجم و قوی بسازم. استعدادها را کشف کرده و آنها را دعوت کنم تا در یک فضای خوب با امکانات قابل قبول رشد کنند اما متاسفانه ما الان عملا دیگر تنیسی نداریم و این موضوع واقعا قلبم را به درد میآورد. وقتی به سطح تنیسی که ما داشتیم و وضعیت حالا نگاه میکنم، خیلی ناراحت میشوم چون واقعا چیزی از تنیس ایران باقی نمانده است.
برنا: چه شد که نهایتا تصمیم گرفتید از ایران به فرانسه بروید؟
خیلی تلاش کردیم و به سازمان ورزش التماس کردیم که اجازه بدهند یک مسابقهای برگزار کنیم چون ما حرفهای بودیم و ورزشکار اما جواب همیشه منفی بود. پدرم کارگر سادهای بود که زمین جارو میکرد ما با هزار بدبختی توانستیم مسابقاتی به نام «جام انقلاب» را برگزار کنیم. در همان مسابقات من در دونفره با کامبیز اول شدم و در انفرادی هم از علی مدنی بردم. جایزه اول یک بلیط رفت و برگشت به آتن بود که آن زمان جز جاهای خیلی مطرح اروپا مثل پاریس، لندن، فرانکفورت و ژنو محسوب نمیشد اما به ما آتن را دادند. در نهایت از طریق یکی از دوستانم ویزای سوئیس و فرانسه را دریافت کرده و از ایران جدا شدم.
برنا: تجربه بسیار دشوار و پر از چالشی در سالهای ابتدایی مهاجرت داشتید. چطور توانستید با این شرایط سخت کنار بیایید و در نهایت موفق شوید که زندگیتان را در کشور جدید بسازید؟
بعد از دریافت اجازه خروج از کشور و ویزاهای سوئیس به فرانسه نقل مکان کردم. دو سال اول خیلی به من سخت گذشت چون حتی جایی برای خوابیدن نداشتم و مجبور بودم شبها در خیابانها قدم بزنم. مجرد بودم و زندگی تنها خیلی دشوار بود چون هیچ پشتوانهای نداشتم. با مشکلات مالی و بیخانمانی دستوپنجه نرم میکردم و همیشه از دست پلیس فراری بودم چون هیچ مدرک قانونی برای اقامت نداشتم. به من میگفتند یا باید پناهنده شوم یا از کشور بروم اما من هیچوقت حاضر نبودم پناهنده شوم چون قبول این موضوع به معنای قطع کامل ارتباط با خانواده و وطن بود. حتی وقتی فشار زیاد بود هم هیچوقت از تصمیمم پشیمان نشدم و تلاش کردم به هر قیمتی که شده راه خودم را پیدا کنم. پس از تلاشهای فراوان بالاخره شرایط بهتر شد و توانستم کارت اقامت بگیرم. در آن دوران جنگ ایران و عراق بود و این تجربه مهاجرت را برایم بیشتر از همیشه سخت میکرد اما خدا کمکم کرد و از آن زمان توانستم به راحتی به حرفهام ادامه دهم. با وجود همه سختیها و دوری از وطن، هنوز عشق به ایران را در دل دارم و امیدوارم روزی بتوانم به آنجا برگردم و خانواده و دوستانم را ببینم. همیشه وقتی با ایرانیهای دیگر در خارج حرف میزنیم، صحبتهایمان بیشتر حول موضوع ایران میچرخد. حتی فرزندانم که اینجا بزرگ شدهاند به ایران علاقه بسیار زیادی دارند. امیدوارم بتوانیم روزی به همراه آنها به ایران سفر کنم. برایم ایران تا همیشه مهد تمدن و انسانیت بوده و خواهد بود.
حتی فرزندانم که اینجا بزرگ شدهاند به ایران علاقه بسیار زیادی دارند. امیدوارم بتوانیم روزی به همراه آنها به ایران سفر کنم. برایم ایران تا همیشه مهد تمدن و انسانیت بوده و خواهد بود.
برنا: اخیرا خبر ساخت فیلم زندگینامه شما با عنوان «منصور» با نقشآفرینی “امیر جدیدی” بسیار مطرح شد. در این خصوص صحبت میکنید؟
این خبر برایم خیلی جذاب و دلگرمکننده است. از شما هم سپاسگزارم که به آن اشاره کردید. تاکنون فیلمبرداری این فیلم آغاز نشده و اطلاعات دقیقی درباره جزئیات آن ندارم. شنیدهام که یک کمپانی معتبر تلویزیونی پشت این پروژه است اما باید سرمایهگذاری لازم برای اجرای فیلم فراهم شود. امیدوارم که این پروژه به خوبی پیش برود و بتواند داستان زندگیام را به خوبی به تصویر بکشد.
برنا: خودتان امیر جدیدی را برای این نقش پیشنهاد کردید. چطور با او آشنا شدید و روند انتخابش به چه صورت بود؟
من تا به حال چندین بار با امیر جدیدی صحبت کردم. چند وقت پیش در یکی از سایتهای تنیس ایران دیدم نوشته بودند که امیر جدیدی بازیگر سینمای ایران تنیسباز بسیار ماهری هم هست. حتی عدم دعوت او به تیم ملی را نیز در رسانه ها بررسی کرده بودند. برام جالب شد و به دنبال ماجرا رفتم. به کسانی که قرار بود فیلم را بسازند این موضوع را توضیح دادم و آنها هم از پیشنهادم استقبال کردند. با امیر تماس گرفتند و من هم چندین بار تلفنی با او حرف زدم. متاسفانه هنوز حضوری همدیگر را ندیدهایم ولی امیدوارم این اتفاق بیفتد. چند هفته پیش فیلم آخر «قهرمان» ساخته اصغر فرهادی را دیدم واقعا بازی فوقالعادهای داشت.
برنا: از تنیسورهای مطرح دنیا با کدام یک ارتباط دوستانه و نزدیکی دارید؟
با تمامی آنها رابطه دوستانه خوبی دارم. هر کدام را که فکر کنید. وقتی همدیگه را میبینیم برخورد بسیار گرم و صمیمانهای داریم. مثلا با جوکوویچ همیشه خیلی صحبت میکنم با یانیک سینر هم همینطور، تمامی آنها از دوستان خوبم هستند.
برنا: سبک بازی کدام یک از تنیسورها را بیشتر میپسندید؟
من عاشق سبک بازی راجر فدرر بودم و او هم از سبک بازی من خوشش میآمد. یادم هست که میآمد بازیهای من را نگاه میکرد. حتی یک بار برایم توب جمع کرده بود! یک عکسی هست که حتما دیدهاید، مربوط به وقتی است که در سال ۱۹۹۲ در شهر بازل سوئیس با جیمی کانرز بازی کردم. فدرر به من گفت: «یادت هست؟» و من گفتم: نه. ولی او گفت: «پسر بچه توپ جمع من بودم!» آن عکس خیلی خاص است و حتی به من گفت اگر بخواهم آن را برایم میفرستد. واقعا خاطره خوبی است. آن موقع تلفنهای هوشمند مثل حالا زیاد نبود که بتوان عکسها را سریع ارسال کرد ولی ما آن عکس را دیدیم و کلی خوشحال شدیم.
برنا: در فوتبال چطور طرفدار باشگاه خاصی بودید؟
نه هرگز به طور ثابت دنبال کننده بازیهای یک تیم خاص نبودم. تنها مسابقاتی که با دقت دنبال میکنم، جام جهانی است. در آن مقطع تمامی بازیهای تیم ملی ایران را هم پیگیری میکنم. همچنین تیم فرانسه را هم دنبال میکنم و گاهی جام اروپا را نگاه میکنم ولی لیگهای باشگاهی مثل بوندسلیگا، لالیگا و غیره برایم تفاوتی ندارد.از بین فوتبالیستهای ایرانی هم علی دایی را شخصا میشناسم. دو بار او را از نزدیک ملاقات کردهام. واقعا انسان بسیار باوقار و باشخصیتی است و خوشحالم که با او آشنا شدهام. اما بقیه بازیکنان را به صورت شخصی نمیشناسم.
برنا: دوست داشتید با کدام چهره مهم در دنیا تنیس بازی کنید؟
واقعیت این است که شخص خاصی مد نظرم نیست، چون در طول زندگی با بسیاری از چهرههای سرشناس در ورزش و حتی در سینما، مثل کوین کاسنر، زیدان و بسیاری از ستارههای دیگر هالیوود و ورزش تنیس بازی کردم. واقعا اصراری ندارم که با کسی بازی کنم که لزوما سرشناس است. اگر بخواهم بگویم دلم میخواهد یک روز با برادر عزیزم ایرج بازی کنم، چون واقعا دلتنگش هستم.
برنا: صحبت پایانی؟
لطفا سلام گرم من را به ایران و ایرانیان و همچنین تمامی تنیسبازان عزیز برسانید. برای مردم خوب کشورم آرزوی بهترینها را دارم و امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشند.
گفت و گو از ترنم کشاورز
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰